1/30/2011
سه شماره بی ربط که خیلی به هم مربوطند
1/29/2011
only one
1/27/2011
کارمِن
از توی خوابم
توی خوابم شکلی از هستی خودم بودم . یک فیگور بودم . یک بدن پر از منحنیهای زنانه ، سفید رنگ و براق بودم از پا تا سر. درونم یک ساقه سرخ کشیده و بلند داشتم و برگچه های ظریف و زنده ای به هر سو ، جای رگهام . یک جور عجیبی بودم . سبک بودم . سر میخوردم روی زمین ، معلق بودم . بی وزن بودم . آدمها را می دیدم . خودم را بین آدمها می دیدم . توی خوابم . می دیدم که می توانم بی رحم باشم . می دیدم که می توانم خانه ها را خراب کنم . می دیدم که می توانم مردها را به گریه بیندازم . دقیقا یک جماعتی را می دیدم و می دانستم که می توانم حضور خطرناکی باشم در کنارشان . همه این "توانستن ها " را می دیدم و توی خواب به خودم می گفتم " من می توانم همه اینها را باشم ولی نیستم که ! نمی خواهم اینها را بتوانم که ! " ... . دیشب توی خواب ، به این واقف بودم که یک بخشی از بودنم را می توانم خیلی زمخت و ضخیم و سرد زندگی کنم . و همچنان می دیدم که ساقه سرخ درونم بزرگ می شود . بارور میشود . سرخ تر می شود .
توی خوابم سر میخوردم و پر میزدم و سبک بودم . و می دانستم که فردا باید اینها را بنویسم . فردایی که امروز است و یک آهنگ دوصدایی ، یک "جایت خالیست " آرام ، یک رقص سایه و آفتاب روی گلدان سبزم ، یک شمع کوچک روشن ، یک عکس یادگاری ، به خاطر آوردن یک جمله نوک تیز ، یک نگاه کودکانه ؛ اصلا همه اینها ، اصلا هر یک از اینها ... می تواند مرا به گریه بیندازد ...
?? if tomorrow never come
what you are thinking of
tomorrow may never come
....
1/22/2011
* من و دوست غولم
من اینقدر بامعرفت نیستم . یک مدتی که اینجا بود را نرفتم ببینمش . به پکر بودن خودم بیشتر خوراک دادم تا به دغدغه خوشامد گویی به یک آدم دوست داشتنی . ولی خب ... نگذاشت که توضیح بدهم که چرا ... گفت " ببین ، نگرانش نباش . همین که دیدمت خوب است "دوستم بلد است که آدمها را دلداری بدهد . همه را کنار هم نگه دارد . وقتی بهش می گفتم که بعد از رفتنش خیلی جمعها از هم پاشید و دیگر ما به آن کلوپ دوست داشتنی نرفتیم که نرفتیم چون دلمان نمی آمد ما باشیم و او آنجا نباشد نگاهش تند شد . " گفت بهت قول میدهم که اگر بروید بیشتر خوش می گذرد حتی ... هیچ چیز ارزشش را ندارد ...."!!! وقتی روی شانه ام می زد ، وقتی هی می پرسید که آیا خوبم و همه چیز خوب است و مطمئن باشد که خوشحالم ؟ بدجور حس کردم که گاهی برادر بزرگتر داشتن چقدر می توانست خوب و دلگرم کننده باشد ... هوم ... وقتی گفتم خیلی کوتاه ، آمده ام که فقط ببینمش و برایش آرزوی سفر خوب و سلامت کنم ، یک جور خوب عجیبی ، با مهر محکم برادری که هیچوقت نداشتم ، پیشانی ام را بوسید و چشم سالم قهوه ایش ، سرخ شد ... .
دوست غولم اینقدر حرمت کلام و سلام را دارد که رنج سفر را بخرد به قیمت تجدید لبخند های دوستانه . دوست غولم امشب پرواز می کند و معلوم نیست در کجای دنیا گم میشود و می شود که ببینمش باز ؟
* نام کتابی از شل سیلوراستاین
1/21/2011
And even though the world goes on for eons and eons
1/17/2011
حال الان من
1/15/2011
دیشب
1/12/2011
همین الان که هیچکس در این حوالی هم حال من نیست
1/11/2011
می ترسم
که رهانیَم ز ترس هوس قمار دیگر ؟
-----
* خُنُک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس
بُوَدش زهر حریفی طرب و خمار دیگر
(مولانا)
1/07/2011
somewhere over the rainbow*
من درآن شب برفی که با خودش فکر می کرد کمی دیرتر چند آدم نیمه هشیار شادخوار آوازخوان را در بر خواهد گرفت و برایشان خاطره ای مشترک خواهد ساخت ؛ به یکی از آن تقاطع های هول انگیز زندگی رسیدم! به همان جایی که گفتن یک "نه" یا "شاید" یا "شب بخیر" یا "مهم نیست" می توانست یک راهی را جلویم ببندد ، یک تونلی را جلویم باز کند ، یک شبهای متفاوتی با آنچه که بعدش گذشت را سبب شود ، یک من ِ دیگر از من بسازد ، یک سلامی را خراب کند ، یک فردایی را بشکند و از نو بیافریند و یک دیروزی را بمیراند جوری که رد و یادی از آن به جا نماند.
فرقی ندارد که سقف، روی شانه چه دیوارهایی نشسته . خانه ها از بزرگ و کثیف و مجلل و محقرشان ، از پرجمعیت و خلوت و ساده و خوشساخت و سنتی و مدرنشان ، از بی روح و جوان و زیبایشان همگی سقفی دارند که در انتهای هر دیوار مربع میشوند. درون یکی از این زاویه ها ، غول کوچکی خوابیده. کاش یکی هر از چندی بگوید " مواظب سقف بالای سرت باش!!
آن شب برفی که ما بی خبر از همه جا ، آن شب برفی که با خودش فکر می کرد کمی دیرتر چند آدم نیمه هشیار شادخوار آوازخوان را در بر خواهد گرفت و برایشان خاطره ای مشترک خواهد ساخت ؛ غول کوچک گوشه آن سقف بی هوا و با چند جمله کوتاه از خواب بیدار شد ، ایستاد ، قد کشید ، از خانه و سقف و نفس و نور پیش رفت و هوا کم آمد ، و کسی یادش نبود بگوید "مواظب سقف بالای سرت باش، مواظب آن غول کوچکش " . کسی نبود که حذر بدهد : گاهی یک تقاطع هولناک از داخل تَرَکهای سقف دهان باز می کند!
من آرام بودم. به ته جاده فکر میکردم . ذهنم تصویر می ساخت ، به کثری از ثانیه سرنوشتهایی را بدون حضور خودم ساختم و دیدم ته جاده آدمهای آن شب می مردند و رستاخیزی بدون یاد و یادبود ازمن جدایشان می کرد .ته جاده غول کوچک شادمانه به خواب می رفت و رویاهای خاکستری می دید . ته جاده ، هیچ شبی رد پای مرا روی برف به یاد نداشت. سقفها ...سقفها ... من نمی ترسیدم چون از هولناکی خواب یک غول کوچک خبر نداشتم . فقط می دیدم انگار من نیستم زیر آن سقف برای آدمهایی که خواهند آمد پس از حضور من ، پس از رفتن من ... تقاطع همینجا بود .
جادوی بزرگی هست در جمله " با من حرف بزن " . جادوی بزرگتری هست در لمس پوستت ، همانجا که درد می کند ، که زخم دارد ، که آخ می گوید . چه کسی اول جادو را شروع کرد آن شب؟ آنچه که سبب امروز شد، که مرا از سر آن چند راهی برفزده سرد برداشت ، که روی صندلی ام نشاند ، که لیوان آب شد توی دستم ، که صبحی دوباره شد ، خرید سال نو شد ، گلدان شد ، بهانه خریدن نان گرم و آب نبات شد ؛ من برگشته از ته یک دره بزرگ و عمیق شد ؟ همه همه اش ، همه جادویش ساه ترین نگاههای دنیا بود که از زیر سقف گذشتند بی حفاظ ، خیس شدند بی نقاب ، بدون تکلف و ادعا و مانع و روی گونه ام لغزیدند . رفتند پایین. روی گردنم . زیر استخوان باریک ترقوه ام . رفتند و نشستند و جمله " با من حرف بزن " شدند و لمس پوست دردناکم شدند و من بازگشتم . کسی که از ترسهایش حرف بزند دیگر ترسو نیست . کسی که نوازش پوست بلد باشد یک جادوگر دوست داشتنی است . و کسی که حواسش به غول گوشه سقف باشد ، آدم خطرناک یک ارتباط انسانی نخواهد بود ! که غول کوچک گوشه سقف هر رابطه ، به همان سادگی ای که قد می کشد و می بالد و می غرد و می درد ، به محض دیدن نگاهی که زیر نگاهی دیگر نرم میشود، به محض اینکه دست نگرانی خواب موهای کابوس دیده ای را به هم بزند ؛ از برج عاجش پرت می شود ، جمع می شود و مثل کلاف کوچک کاموایی که از بافتن یک شال سرخرنگ زمستانی باقی مانده ؛ از سقف سقوط می کند و می شنوی که تالاپ !
Blue birds fly
And the dreams that you dreamed of
Dreams really do come true
High above the chimney top that's where you'll find me
Oh, Somewhere over the rainbow way up high
And the dream that you dare to, why, oh why can't I? I?? hiii
* http://www.4shared.com/audio/3bBMVWal/Israel_Kamakawiwoole_-_Over_Th.html