دوستم ، دو متر است . به خاطر اینکه حلقه دوستیهامان همانجور زنجیر شده بماند و هر غروب موقع نشستن روی چمن های بهاری گرم باشیم و زیر پتوهای سفری حالمان شیرین باشد یک چشمش را از دست داد . دوستم ایرانی نیست . واژه معرفت را بلد نیست . قیصر و داش آکل ندیده است . هیچوقت نرفته سینما آفریقای سابق تا ضیافت را تماشا کند . معنی نان و نمک برایش دقیقن همان طعم نان های تست و نمک ید دار کریستالیزه اند . اما از هر قیصر و داش آکل نمایی بیشتر حرمت نان و نمک را بلد است .دوستم دو متر است . غول است . و بعد از یک سال که از اینجا رفته بود ، آنقدر کار کرد که پول کافی جمع کند . اول برود فرانسه ، دوستهای های فرانسویمان را ببیند . بعد برود انگلیس و با لندنی هایی که برگشتند خانه شام بخورد . بعد سر راه خانه اش بیاید اینجا و شب رفتنش همه را دور هم جمع کند و beer pong راه بیندازد تا همه دور هم باشند ، بخندند و ازش نپرسند چشمت ... راستی چشمت ؟؟
من اینقدر بامعرفت نیستم . یک مدتی که اینجا بود را نرفتم ببینمش . به پکر بودن خودم بیشتر خوراک دادم تا به دغدغه خوشامد گویی به یک آدم دوست داشتنی . ولی خب ... نگذاشت که توضیح بدهم که چرا ... گفت " ببین ، نگرانش نباش . همین که دیدمت خوب است "دوستم بلد است که آدمها را دلداری بدهد . همه را کنار هم نگه دارد . وقتی بهش می گفتم که بعد از رفتنش خیلی جمعها از هم پاشید و دیگر ما به آن کلوپ دوست داشتنی نرفتیم که نرفتیم چون دلمان نمی آمد ما باشیم و او آنجا نباشد نگاهش تند شد . " گفت بهت قول میدهم که اگر بروید بیشتر خوش می گذرد حتی ... هیچ چیز ارزشش را ندارد ...."!!! وقتی روی شانه ام می زد ، وقتی هی می پرسید که آیا خوبم و همه چیز خوب است و مطمئن باشد که خوشحالم ؟ بدجور حس کردم که گاهی برادر بزرگتر داشتن چقدر می توانست خوب و دلگرم کننده باشد ... هوم ... وقتی گفتم خیلی کوتاه ، آمده ام که فقط ببینمش و برایش آرزوی سفر خوب و سلامت کنم ، یک جور خوب عجیبی ، با مهر محکم برادری که هیچوقت نداشتم ، پیشانی ام را بوسید و چشم سالم قهوه ایش ، سرخ شد ... .
دوست غولم اینقدر حرمت کلام و سلام را دارد که رنج سفر را بخرد به قیمت تجدید لبخند های دوستانه . دوست غولم امشب پرواز می کند و معلوم نیست در کجای دنیا گم میشود و می شود که ببینمش باز ؟
* نام کتابی از شل سیلوراستاین
من اینقدر بامعرفت نیستم . یک مدتی که اینجا بود را نرفتم ببینمش . به پکر بودن خودم بیشتر خوراک دادم تا به دغدغه خوشامد گویی به یک آدم دوست داشتنی . ولی خب ... نگذاشت که توضیح بدهم که چرا ... گفت " ببین ، نگرانش نباش . همین که دیدمت خوب است "دوستم بلد است که آدمها را دلداری بدهد . همه را کنار هم نگه دارد . وقتی بهش می گفتم که بعد از رفتنش خیلی جمعها از هم پاشید و دیگر ما به آن کلوپ دوست داشتنی نرفتیم که نرفتیم چون دلمان نمی آمد ما باشیم و او آنجا نباشد نگاهش تند شد . " گفت بهت قول میدهم که اگر بروید بیشتر خوش می گذرد حتی ... هیچ چیز ارزشش را ندارد ...."!!! وقتی روی شانه ام می زد ، وقتی هی می پرسید که آیا خوبم و همه چیز خوب است و مطمئن باشد که خوشحالم ؟ بدجور حس کردم که گاهی برادر بزرگتر داشتن چقدر می توانست خوب و دلگرم کننده باشد ... هوم ... وقتی گفتم خیلی کوتاه ، آمده ام که فقط ببینمش و برایش آرزوی سفر خوب و سلامت کنم ، یک جور خوب عجیبی ، با مهر محکم برادری که هیچوقت نداشتم ، پیشانی ام را بوسید و چشم سالم قهوه ایش ، سرخ شد ... .
دوست غولم اینقدر حرمت کلام و سلام را دارد که رنج سفر را بخرد به قیمت تجدید لبخند های دوستانه . دوست غولم امشب پرواز می کند و معلوم نیست در کجای دنیا گم میشود و می شود که ببینمش باز ؟
* نام کتابی از شل سیلوراستاین
No comments:
Post a Comment