12/28/2022

ای دل غمدیده در شادی آزادی...

 خبر خودکشی اعتراضی محمد مرادی؛ آنقدر برای من سنگین بود که نفس تنگی عصبیم برگشت. چند وقت بود سراغم نیامده بود. علایم را میشناختم. دوباره خانه دور سرم چرخید و نفس نبود و سیاهی بود و مجبور شدم بدوم دم در برای هوا....

مثل ماهی که از آب بیرون‌ مانده و ششها و چشمهایش‌ خشک است و درمانده آب را نگاه میکند. همان حال...
مرد آمد پشت سرم و پشت گردنم را محکم گرفت. گفت آن روبرو را‌نگاه کن فقط. پرچم ایران را نشان میداد که همسایه مدتی است روی تیرک پرچم حیاطش بخاطر حمایت از انقلاب ایران برافراشته. ‌پرچمشان؛ پرچممان، در هوای سرد میرقصید. هوا را می‌بلعیدم و ریه ام صدا می‌داد و مرد داشت میگفت: نگاه کن...فقط به رنگهای این پرچم نگاه کن...


بعد آنقدر ناتوان و بی جان و کوفته بودم که دیدم چاره نیست. یک ویدئو کوتاه پیدا کردم از چند حرکت ورزشی. گویی در بدنی که روزهای متمادی له شده و کوبیده و کتک خورده ولی هنوز زنده است، آرام آرام ورزش کردم.

این‌ انقلاب به تک تک مخالفان حکومت نیازمند است. ما باید زنده بمانیم. آن روز که برسیم به شادی آزادی، سوگواریهای معوقه ام را از سر خواهم گرفت برای جاهای خالی بزرگ....برای بزرگترین جاهای خالی. برای هر جان و‌ چشم و قلبی که جایش در بهار خالیست...

12/01/2022

Alles was schön ist, bleibt auch schön, auch wenn es welkt

 ماکسیم گورکی می گوید: عشق بین ما باقی می ماند، حتی اگر خودمان دیگر نباشیم. 

کسی که با مرگ، تو را ترک کرده درحالیکه دوستت میداشته؛ تا ابدیت خودش دوستت دارد. دوست داشتن کسی که به  مرگ باختیش؛ تا ابدیت خودت با تو هست.

عشق جاری بین دو جان، با قوی ترین جریان زندگیهای دیگر هم از آنها ربوده‌ نمی شود، مرگ که جای خود...

تو در منی که ادامه ات بودم و هستم. اینکه بعد تو ماندم اما، راستش سخت بود...خیلی سخت. آنقدر سخت که فقط میشد در کلامی به خود تو بگویم و فقط تو میشد بفهمی من چه می گویم. این تا ابدیت من، شکایتم‌ از رسم دنیاست؛ خانم ویلون‌زن روی بام.

با عشق، تا ابد.