10/10/2017

* Another brick in the wall

مدیریت دبیرستان غیرانتفاعی محل تحصیلم سینه سوخته کسب افتخار بود. افتخار صدور بیشترین قبولی کنکور پیش دانشگاهی، افتخار داشتن بالاترین رتبه کنکور ریاضی، افتخار استخدام بهترین دبیران استان...
یک بار برای امتحان پایان ترم، قرار بود به انگلیسی متني ادبي بنویسیم در توصیف فصل مورد علاقه مان. دبیرمان معروفترین دبیر زبان انگلیسی در شهر ما بود، صاحب موسسه زبان، طراح سوالات کنکور. یک سوگلی هم داشت که هر بار با لحني ازش میخواست متنی را بخواند، انگار دارد به رقص رومبا کنار ساحل زیر نور ماه دعوتش ميکند. من نمیدانم چرا دلم میخواست به مردک ثابت کنم که واقعا زبان انگلیسی من هم خوب است اگر فرصت اثباتش را داشته باشم. طبعا متنم را در مورد پاییز نوشتم. حتی سعی کرده بودم "پادشاه فصلها را در پوستین سرد نمناکش" به انگلیسی ترجمه کنم. دو نفر بغل دستی ادبیات فارسی و انگلیسی ممتازی داشتند، زمستان را دوست تر داشتند. متن های مبتکرانه ای نوشته بودند. دبیر روز آخر آمده بود در مورد نتایج حرف بزند. ضمن تبریک به سوگلی اش بابت بهترین متن در مورد بهار، رو کرد به ما سه نفر: "اسم نميبرم، خودشون می دونند. اون چند نفری که تریپ روشنفکری برداشتند، خواستند وانمود کنند متفاوت هستند از بقیه، فقط نمره برای درست نوشتن متن میگیرند. کلاس من جای افسرده ها نیست. هر آدم عاقلی، بهار رو به پاییز و زمستون ترجيح میده. اونی هم که میگه اصلا فصل مورد علاقه من بهار یا حداکثر تابستون نیست، داره دروغ میگه....". 
همان سال بود، ترم بعد. موضوع انشاء فارسی، شرح و بسط بیتی از حافظ بود: نقش کردم رخ زیبای تو در خانه دل، خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند". دبیر ادبیات، از قدیمی ترین دبيرهاي شهر بود. عبوس. بدون کوچکترین بهره ای از ظرافت طبع. متنم را با بیت دوم غزل شروع کرده بودم. مثال زده بودم از وهم، رویای سست، خانه های روی آب، رسیده بودم به بنای خالی از خلل. به محبت.
نمره انشا شدم پانزده. غلط دیکته گرفته بود از "این راه بی کناره". زیر کناره نوشته بود : کرانه! تا وقتی معنی لغتی را نمی دانید، استفاده نکنید! در ضمن نیازی به استفاده اینهمه لغت قلنبه نیست. کار را بدتر کرده...
روزی که برای اعتراض به ورقه رفتم توی دفتر، گفتم منظور من اتفاقا که همان "کناره"بوده! مأخذم هم از حافظ است، راه عشق؟ که هیچش کناره نيست؟ در جواب گفته بود: فرقی در نمره ندارد. نظر من این است که نمره این نوشته پانزده بیشتر نیست. (سال بعد، دبیر دیگری داشتیم. پرونده ها را خوانده بود. درست بخاطر نوشتن همان متن، دعوت شدم که برای گروه تئاتر دبیرستان، نمایشنامه بنویسم. بعد از آن بارها و بارها همان مدرسه از من متن خواست، برای چاپ در نشریه، برای افتتاح جشن فلان، اختتامیه بسار. آن پانزده که گرفتم اما، جایش هنوز می سوزاند). صدها مثال دارم...مثنوي هفتاد من.
کسی زیر مطلبي در مدح مهر، کامنت گذاشته به این مضمون که : نمیدانم چرا در اين فصل اینهمه اضطراب دارم. حس میکنم کافی نیستم، باید بهتر باشم و نیستم. در این فصل حس ناکامی و بدبختی می آید سراغم. 
به سرعت از ذهنم گذشت: شايد دلیلش مدرسه است. آن صورتهای جوان ما که مأواي لبخندهای ماسیده می شد، غرورهای زخمی، سردرگمی، ترس، یونیفرمهای بدرنگ یک شکل، هر گونه اندیشه اي بیرون از جعبه از پیش طراحی شده، مستوجب مؤاخذه. ما، همه *"آجرهای دیگر، در دیوار ملال". 
ما پرورده چنان سیستمی هستیم. بعد فکر میکنیم چرا بلد نیستیم بگوييم نه. چرا جای مطالبه حق و ورزیدن خشونت را قاطی میکنیم، چرا رک نیستیم، چرا می ترسیم... انگار هر روز باید به خودمان نهیب بزنیم: **تقصیر تو نبود.تقصیر تو نبود...
**جمله کلیدی فیلم "ويلهانتينگ خوب"

No comments: