11/05/2015

گوش اگر گوش تو وناله اگر ناله من...

یک اسکرین شات گرفتم از دو خبر پشت هم که آمده بود در فیدخوان. یکی خبر جایزه نیم میلیون دلاری یک خانم معلم افغان در حمایت از آموزش. چهره اش از آنها که از رد پای رنج، مهربانند. درست پائینش خبر رونمایی سینه بند جدید دو میلیون دلاری و جواهرنشان ویکتوریا سیکرت که گویا  هر سال نو یکیش را رو می کند. سینه بند تن یک زن جوان بود با لبهای غنچه شده و نگاه بیا... .
اسکرین شات گرفتم چون برای توصیف همزمانی چنین پارادوکسی جمله پیدا نکردم واقعا.
یک مدتی است این شکلی شده ام و نمی دانم موقتی است یا با همین فرمان باید بروم تا ته؟ که حرفم نمی آید وقتی شدت یک پدیده خاص را می بینم. کلا ''تشدید'' یک سری رویداد یا حالت یا رفتار برایم نشانه فرا رسیدن زمان کم گویی که نه، زمان سکوت  است. این شدت می تواند درباره هر چه باشد. از مواجهه با حماقت، دورویی، از دیدن  فلاکت  یا شنیدن شاخ دارترین توجیه  دروغ در صورتم، یا شنیدن حرفی به افراط پرت یا هر چه از این دست....و آه از تناقض...تناقض...تناقض ...مواجهه با  تناقض مشدد، مرا ساکت می کند چون مدتی است حس کرده ام  کلام اگر به گونه ای موثر بود کار هرگز به اینجاها نمی کشید.

No comments: