10/27/2015

One religion is right and the rest are wrong and you have to figure out what the right one is or you go to hell*

من دلیل بحث و جدل ایدیولوژیک را نمی فهمم. یعنی آنقدر به نظرم ابلهانه است که نمی توانم بفهممش، کوششی هم ندارم در این جهت. اینکه سر یک خوانشی از دین یا مبحثی از اخلاق جدل کنی با کسی که مانند تو فکر نمی کند، یا اینکه به حلق کسی تزریق کنی چرا حتما و لزوما خدا هست یا نیست، یا هی تلاش کنی که بازتعریف کنی شکلی از بودن یا نبودنش را که به قامت دنیای الان بیشتر برازنده باشد. درست مثل وقتی که بخواهی جامه شعر و ادب بپوشانی به پدیده ای که دل بیشتری ببرد و همزمان حرفی گفته باشی هم همانجورکه لباس عشق به تن کوچ پرستوها درپاییز و لباس غم به وقت مردن قو کردند. همان که یارو شنیده بود وقتی قوی زیبا قرار باشد بمیرد می رود در تالاب نخستین محل عاشقی کردنش! و ما هم لابد زیر لب همراهش خواندیم و چشممان تر شد غافل/ دانا بر اینکه اینها فقط کلام زیبا و بسووده است اما واقعیت ماجرا خیلی ساده تر از عاشقی کردن هاست... به سادگی تعریف غریزه و نیروی درک تمایل زاویه خورشید در فصل سرد. نه عاشقی و نه فارغی است که کوچ و زمانش را تعیین می کند، نه ناامیدی پرستوها از امکان عاشقیت! نه میل مردن قوها در اولین مکانی که نوکشان به نوک دیگری گیر کرد...
خدا و بودن و نبودنش هم. آفرینش و رها کردنش هم...
مکان و محل بحث و جدلی نیست سر این چیزها برای من. نزد من خیلی ساده است  فهم کلیت این جریان. 
اگر فکر کنی که قرار بوده از یک ذره اتم برسی به انسان، اگر هدف را بگذاری روی دست با پنج انگشت و همان  سیب روی سری که صاحبش  به درختی تکیه داده و تیری پرتاب می شود که باید به بال سیب گیر کند نه به مردمک چشم تا قاه قاه بخندند و نقاشی هم این منظره را بکشد تا به قرنی بعد ما در صف موزه برای بازدیدش باشیم ، اگر پیش فرض را بگذاری که مسیر انفجار بزرگ و انبساط جهان همین و فقط همین بوده که برسد به قرن بیست و یک و تلفن باهوش! دقیقا به خدا احتیاج داری چون تمام آن قرنها و قرنها، همه این ذرات باید همین شکل کنار هم جا باز میکردند آرام آرام که برسیم به شمشیر در سنگ و تیر در سیب و کتاب راهنمای تلفن و نیویورک تایمز و سینمای سه بعدی خانگی. 
اگر هم فکر کنی که هیچ قرار خاصی نبوده و میلیونها احتمال وجود داشته برای میلیونها شکل از بودن و ما صرفا نتیجه خوش شناس یا بدشانس وقوع یکی از این میلیونها احتمالیم که طی میلیارد سال رسیدیم به گوشی های قشنگمان، که بله می شد و کاملا محتمل بود که این یک سر و دو گوش الان نباشیم و درخت و گل و خاک و اتمسفرمان این نباشد، فلاسفه مان از یونان نباشند و شاعر هندی و عراقی و ایرانی نداشته بوده باشیم! تولد و بقا و انقلاب عصر یک مورچه غول پیکر یا یک گیاه خاکستری یا یک سوسمار پرنده  همانقدر محتمل بوده که انقلاب فرانسه و انفجار نور ایران ما، درست همانجور که می دانیم میلیارد سال دیگر اینها که ما داریم وجود ندارند دیگر و هر چه نداریم و به ذهنمان نمی رسد بسیار محتمل است که باشد و مستولی شود... خب به خدا و حکمت و لطفش چندان نیازی نیست جدأ. تکامل و زمان دست در دست هم می آفرینند و رها می کنند.

 *https://twitter.com/TheTweetOfGod/status/654367019022729216

No comments: