گویا اونی که مونده بود واسه اونی که مسافر بود نوشت : ''وقتی رفتی انگار بیهوا شهرِ به اون شلوغی خلوت شد...خیلی خلوت. خیلی ساکت'' و سه تا نقطه گذاشته بود دنبال جمله اش و همین. پنجره ایمیل رو بسته بود.
فکر کنم اون یکی که دو روز بعدش رسیده بود به اولین کامپیوتر سرراهش, ایمیلهاش رو یه نفس خونده بود. شاید حتا سرش رو تکون داده بود که هووممم... چون می دونم اینجوری جواب داده بود :
'' تو زودتر بیا اینجا .و بمون .و اینیکی شهرِ همیشه خالی رو پر کن. با خودت پُرش کن''
'' تو زودتر بیا اینجا .و بمون .و اینیکی شهرِ همیشه خالی رو پر کن. با خودت پُرش کن''
لابد که اینجوری زمستون رو سر میکردن...
No comments:
Post a Comment