بلبل ز تنگی قفس، افتاده از نفس
گفتا که این قفس
که در او می زنم نفس
کفران نعمتی است که در باغ کرده ام...
شعر زیر لب و زیر بالش حاج عیسی؛ پدربزرگم بود. می خواند و قدم میزد و نوک عصایش را می کوبید به زمین. ما نوه ها می خندیدیم. گذر سالها می بایستمان که بفهمیم این چند خط کوتاه، حکایت عمر است.
کهنسالی را دوست نداشت. خط خوش و شعر خوش و جادوی کلام را چرا.
فرصت نکرد یا بلد نبود وقت جوانی و گاه ِ شباب، به مانویم بگوید چقدر دوستش دارد. جوان که بود غرولند زیاد کرد. قهر هم. مانو عادت قهر نداشت. پیشقدم آشتی هم نمی شد. حاج عیسی با آن هیبتش، مثل بچه ها قهر می کرد و مثل بچه ترها می رفت آشتی.
وقت کهنسالی، نازک و نازک تر شد همراه خم شدن قامت ستبرش. بارها خواست که از عشق بگوید. دیر بود؟ من باور کردم اما به مهری که توی قلبش لانه داشت و از کودکی سخت و جوانی پررنجش، همانجا مانده بود و بال زده بود.
نیمه عمر را که گذراند، بیشتر شعر میخواند. شعر می نوشت. می خواند و می خواند و می نوشت. تا همین چند سال پیش به خوش ترین خط معلم خط ندیده دنیا. چند جمله فرانسه هم یادش مانده بود. کلی حکایت از بازار یهودها. از وقت غداره کشی. از رضاخان میرپنج. چند وقت پیش، دیدم سر پاکت های سپید عیدی که به رسم هر ساله پشتش می نوشت، وسط جمله را نیمه رها کرده بود. نیم خط جمله تقدیمی خطاب به فرزندش را با پاکت عیدی هدیه داده بود. همانجا فهمیدم دیگر تمام شده.
این بهار که آمد، همین چند روز پیش، از آخرین سربازهای زنده رضاخان یکی کم شد. شک دارم دیگر کسی از آن گروه سربازها زنده باشد. پدربزرگم آخری اش بود یا یکی از آخرین هایش.
منتظر سالمرگ مادربزرگم بودم.
قبل گفتن خبر، مرد چند سطر از کتاب "در ستایش کهنسالی" هسه را برایم خواند. بعدش آرام چند جمله گفت. و فهمیدم همین یک سالش را هم پدربزرگ طاقت نیاورد. الان؟ گویا کنار هم خوابیده اند.
در دستهای مرد گریستم. عمیق و بی صدا. نفس نداشتم. پنجره را باز کرد.
در دستهای مرد گریستم. عمیق و بی صدا. نفس نداشتم. پنجره را باز کرد.
به بهار سال پیش فکر می کنم. به کهنسالی. به آموختن کهنسالی و آموختن مرگ. همانجور که هسه می گوید.
در لحظه نوشتن اینها، صدای گریه یک نوزاد می آمد از پنجره نیمه باز.
در لحظه نوشتن اینها، صدای گریه یک نوزاد می آمد از پنجره نیمه باز.
3 comments:
تسلیت میگم سار عزیزم...
چشمای خیسم، گواه همدردی با شما عزیزان مهربانه.
دلشون
دلت آروم سارا جانم
:*
ممنونم ازتون
Post a Comment