1/12/2014

The Rabbit hole: Metaphor for the conceptual path which is thought to lead to the true nature of reality. (urban dictionary)

عادت کرده ایم که قهوه هامان را برداریم و برویم دور آن میز مستطیل دراز و جوری در مورد سرطان و تومورهای نادر سیاه شده حرف بزنیم انگار که داریم آخرین اخبار بوندس لیگا را مرور می کنیم. مجبوریم که به برگه های پاسخ مثبت تستها، به راهروهای تو در تو با لامپهای بزرگ مهتابی کم مصرف، به آدمهای بیرون در و داخل محوطه و روی صندلی های اتاق انتظار و روی تخت های چرمی با ملافه های روشن فکر نکنیم. 
مجبور که نه، شغلم این است که هی مقاله ها را اسکرول کنم و مکرر کلیدواژه هایم را  تایپ کنم و برای آزمایشگاهم تجهیزات نو بخرم و از دو هفته قبل، اسمم را روی تقویم اتاق عفونی بنویسم تا  آخر هفته موعود برسد و خودم را در اتاقهای پیچ پیچ حبس کنم و بروم و بیایم و کل روز و شبش تا روز بعد به هر  دستگاهی که جواب دلخواه مرا نمی دهد بدترین فحشهایی که بلدم را بدهم و دوشنبه گزارش کارم را بگذارم روی میز محققان برتر! 
گاهی که جواب می گیرم، البته که آسمان آبی تر است و فرقی ندارد صفحه تلفنم  چه هوایی را نشان می دهد، همه جا آفتاب است که می درخشد با سخاوت تمام.
گاهی می دانم با سلول دیوانه شده چه می شود کرد، گاهی هیچ نمی دانم. شغلم رفتن و بازگشتن بین این دو است.
در بسیاری از آن وقتها که نمی دانم با سلول دیوانه شده چه می شود کرد، انگار فیلم دور تند می گیرد و من از یک راه لوله مانند مثل یک رولرکوستر عظیم سر می خورم و با سرعت نور می روم به ته ماجرا. جایی که فرضا یک آدمی روی تخت منتظر است یکی بیاید و با لبخند بگوید داروها بالاخره جواب داده یا همان جا که دختر جوان تر یا پسر بزرگتر خانواده باید برگردد و بگوید "بالاخره دانشمندا یه غلطی کردن"؛  من با تاسف و خجالت و حالت دفاعی و میل حمله و همه آشوب درونم ایستاده ام که یک جواب مشخص و سرراست و قابل  فهمی بدهم و خب معمولا نمی شود. در هر حال رولرکوستر در مغز من است و در دنیای واقعی من تهش را نمی بینم.  اما همین قدرش را می دانم که وقتی ته رولرکوستر ساکت و مبهوت و غمگین ایستاده ام و نمی دانم در پاسخ انتظار یک آدم برای دوام زنده بودنش و نفس کشیدنش و زایشش و دویدنش و بهره بردنش و دوست داشته شدندش و همه افعال و کیفیت های زندگی اش چه باید بکنم، معمولا یکی هست که یک چیزی می گوید. یک چیزی راجع به تصمیمات خدا. راجع به اینکه خدا یک فرشته خواسته که گرفته. یا که خدا داده و حالا پس خواسته. یا که از کار خدا کسی سر در نمی آورد. یا در عظمت و بزرگی و رحمت خالق هستی و کوچکی ما در برابر فهمش. یک چیزی در همین مایه ها. اینجا دیگر روئسا و پرسنل دپارتمان از محقق و تکنیسین و منی که ته آن لولهه هنوز سرپا ایستاده ام، کارمان تمام است. به گمانم پزشکها بیشتر بدانند چنین موقعیتی را چه طور مدیریت کنند. موقعیتی که راستش کشیش ها فراهمش می کنند. چون در هر صورت مای توی دپارتمانهای تحقیقاتی واقعا قل نمیخوریم و به ته رولرکوستر نمی رسیم. تهش آنجا توی اتاق بیمار است و ما در چنین موقعیتی هیچ حرفی لازم نیست که بزنیم چون برای ما حرفی باقی نمی نمانده هم. و البته که آن سوال تکراری هم که توی سرم می چرخد و صدایش می پیچد توی شیارهای مغزم با همان صدای آرام و مبهوت خانم نیکول کیدمن که در پاسخ  یکی از این جملات در باب دادن فرشته و لزوم پس گرفتنش گفته بود : "در هر صورت اون خداست مگه نه؟  خدا اگه به یه فرشته احتیاج داره چرا خودش یکی نمی سازه ؟ها ؟ چرا یکی نمی سازه دوباره؟ " *
هر کاری کنم پشت آن چشمی های تیره اتاق تاریک، هر یک نموداری که از سیگنالهای سلولی به دست بیاورم، هر یک طپش از هر یک دانه سلول بیمار که صدایش را فقط می شود "دید"، باز مذهب و باورهای توده از من و محیط های کشت و گراف ها قوی تر است. توده مردم باور دارند که انرژی مثبت اندیشی و قانون جذب و نیروهای غیب از جانب خدای ناظر می آید و از ما بزرگتر است و ما را به درک "چرا داد که بگیره؟" راهی نیست. جنگ من با چنین باور دیرینه ای؛ دیرینه به قدمت انسان روی غار مبهوت صور افلاک، نبرد دون کیشوت و آسیابهای بادی است.
شغل من چیز دیگر است. شغل من این است که از کنار  راضی بودن به فعل  بازپس گیری  فرشته های داده شده، از کنار "پس این دانشمندا چه غلطی می کنن"، از کنار "دیگه هر چی خدا خواست" ، از کنار " آخه چرا من، مگه من چه گناهی کرده بودم که ..." در سکوت بگذرم تا صدای سلول های خسته شده از زنده بودن را بهتر "ببینم". تنها چیزی که همه حیثیت شغلی ده ساله خودم را رویش به قمار می گذارم این است : دلیل عنان گسیختگی و خستگی و بیزاری و ملال و مردن زودرس هر ارگان زنده جلوی چشمهای من است. دلیل همانجاست ولی من هنوز آنقدر باسواد نیستم که ببینمش. تنها کاری که مثل باقی هم لباسهایم می کنم، تلاش کردن است

*(2010) The rabbit hole


No comments: