گاهی هم فکر می کنم چرا یک عمری جنگیدم که شبیه آدمهای راکد یک جا مانده نشوم . شبیه خیلی از دوستهایم. چرا هی می خواستم بروم به یک جای دیگری؟ یه زیر یک آسمان جدیدی بالای بلندیهای بادگیر ؟ چرا واقعن چه عیبی داشت که من هم الان قسط یک آپارتمان دو خوابه یا ماشین پژو یا مدرسه غیر انتفاعی یک بچه کلاس اولی را می دادم و به فکر تور آنتالیایمان در عید می بودم ؟ چرا هی می خواستم که یک جور دیگری را هم ببینم ؟ یک شکل دیگری ؟ با آدمهای دیگری ؟ در جای دیگر ... گاهی که برای هزارمین بار به فلان پرفسور دماغ بالا در موسسه تحقیقات کشک از پشم می نویسم و سعی می کنم دروغ قشنگتری سر هم کنم که سریعتر قانع بشود چرا باید مرا از بین هزااار نفر متقاضی دیگر انتخاب کند؛ گاهی که دارم کله معلق می زنم برای اینکه نیفتم و بایستم و خم نشوم و خم به ابرو نیاورم ، گاهی که همه توانم را توی مغزم جمع می کنم که بفهمم ، یاد بگیرم ، آغاز کنم ، به پایان برسانم ... گاهی که دارم می جنگم که نبازم ... به این فکر می کنم که آیا آدم این هم می توانستم باشم که هر روز روی سفره گلدار سبد سبزی خوردن تازه می گذاشتم و همه دغدغه ام گرم ماندن ناهار و بخار برنج و ترشی به قاعده خورشت می بود و شنیدن : دستت درد نکنه ؟ آیا می شد که جور دیگر خیلی ساده و ساده دلانه ای بگذرانم ؟ چون هر جور که بگیری سخت یا آسان می گذرد ... واقعا دارد می گذرد ... نمی دانم ... من به خودم فرصت آن جور ِ دیگر ِ زندگی را ندادم هرگز ... برای همین نمی دانم که آدمش می شدم یا نه ... اینجور که دارم زندگی می کنم گاهی مرا خسته می کند و گاهی طاقتم طاق می شود و گاهی می گویم فاک ... واقعا گاهی همین را می گویم و بعدش ساکت می شوم و توی سکوت به خودم نگاه می کنم جوری که می دانم دارم می پرسم : ارزشش را دارد ؟ ارزشش را ندارد ؟؟؟ و خب چه کسی است که برای چنین سوال احمقانه ای جواب خوب به درد بخوری داشته باشد ... این است که باید همینجا بیخیال این سوال و جوابش و این پست بشوم و همین فرمانی را که دستم است محکم بچسبم چون هر چه را ندانم این را می دانم که آدم از صفر شروع کردن نیستم دیگر ... دیگر آدم این یک فقره اش نیستم حالا توی هر فلانی
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
12 comments:
من آدم جواب دادنش هستم. بیست و پنج ساله که از ایران مهاجرت کردم. از هیچی شروع کردم و الان یک زن مستقلم. بهت میگم ارزشش رو داره. آدم سبد سبزی وسط سفرهی گلدار گذاشتن هم که باشی، نمیتونی کسی رو مجبور کنی بگه دستت درد نکنه. اگر شدی ِزن خورشتهای جا افتاده و آب لیموی دست افشرده، باید طاقت این رو هم داشته باشی که هیچکسی نگه دستت درد نکنه. بیان بخورن و برن پی زندگیشون. اول و آخرش اینه که ما روی آدمهای دیگه هیچ کنترلی نداریم. چیزی که داری تصور میکنی از یک زندگی ساده مقدار زیادیش دست آدمهایی خواهد بود که توی اون خونه با تو هستن. آدم خودت که باشی، میتونی هر کاری خواستی بکنی، بعد هم بشینی سفر عید به آنتالیا رو بچینی یا حتی نقشهی اینکه چجوری بشی زن سبد سبزیهای تازه و ترشیهای جا افتاده. برای اون کارها دیر نیست، ولی از یه سنی به بعد حال نخواهی داشت با فلان استاد کله بزنی و یه لنگه پا بایستی تا جوابت بیاد. من ادامه دادم و راضیام. این از من.
کاش می دونستم کی هستین ... ممنونم
جایی باشه که بشه خصوصی بهت گفت میگم کیم. وبلاگستان جای امنی نیست. راهی نشون بده. ایمیلت که این کنار صفحهست راه مناسبیه؟
بله
:)
ایمیل ارسال شد.
حدود ۱۰-۱۱ سال پیش که داشتم این حرفها رو برا یروانپزشکم می زدم، بهم گفت که وقتی خیلی تلاش می کنی که به خودت ثابت کنی چیزی نیستی، یعنی آن هستی، (و اگر ثابت می کنی بگی اون نیستی، یعنی هستی) خوب حرفش، ته تهش درسته
اما مساله اینه که من هم خودم هنوز در این نقطه دقیقا در همین شکها فرو رفتم و دارم دست و پا می زنم و جوابی براش ندارم
حتی نمی دونم ادامه مسیر رو چطور ادامه بدم
فقط
نظر اولین نظرگذار رو که خوندم، یاد این افتادم که چرا برای اون هم دیر می شه، از یه سنی که بگذری، دیگه باید به کم قانع شی، از نظر پارتنر، از نظر لاو لایف، از نظر بچه دار شدن و .... برای اینها هم می تونه دیر بشه، اتفاقا به نظر من برا یاینها زودتر دیر می شه
دانشمندی یائسگی نداره، زن بودن، داره
به هر حال من یکه اینا رو نوشتم خودم هنوز اندر خم همون کوچه هستم و حتی برای شخص خودم جواب قانع کننده ای ندارم
همای عزیز
من همون کامنتنویس اول هستم. نوشته بودی: "از یه سنی که بگذری، دیگه باید به کم قانع باشی، از نظر پارتنر، از نظر لاو لایف، از نظر بچهدار شدن و ..."
خواستم بگم بستگی داره توی اون یه سنی که شما داری میگی از اون سن به بعد باید به کم قانع بود، از خودت چی ساخته باشی. بله، مادربزرگ خدابیامرز منو بعد از بیست سالگی لابد کسی نمیخواست. ولی مثلا به فرض مدونا در پنجاه سالگی دوست پسر بیست و پنج ساله داره. زنانگی ایشون چرا یائسگی نداره؟ به کم قانع شدن از سن بالا نمیاد همای عزیز، از این میاد که آدم (چه زن چه مرد) از خودش چیزی برای ارائه نداشته باشه و چشمش به دیگری باشه برای رسیدن به خواستههاش. در بیست و پنج سالگی هم از خودت هیچی نداشته باشی، باید به کم راضی بشی و انتخابهات محدودند. کم هستن دخترهای جوانی که انتخابی ندارن، به خاطر اینکه از خودشون چیزی برای ارائه ندارن؟ یا حتی مردهایی که انتخاب خوبی ندارن چون چیز خاصی ندارن؟ در هر سنی باشی اگر چیزی خوبی از خودت ساخته باشی، نه تنها انتخابهای زیاد داری، که انتخاب کننده هم خودت خواهی بود. مجبور نیستی انتخاب کسی باشی. میتونی انتخاب کننده باشی.
نکتهی دوم اینکه نه تنها دانشمندی هم یائسگی داره، که کلا همه چی یائسگی داره هما بانو. هر کاری رو حال انجام دادنش رو نداشته باشی از نظر من اسمش میشه یائسگی، حالا در هر سنی. تنها چیزی که یائسگی نداره علاقه و عشق به چیزی خاص و کاریه که دوست داری بکنی. چیزی که تا آخر عمر صبح به صبح از تخت میکِشتت بیرون و میشه امید به زندگی. گیرم اون کار دانشمندی باشه یا ساختن چیز خوبی از خودت و زنانگیت.
تنها جایی که با شما کمی تا قسمتی موافقم اینه که اگر کسی بچه بخواد بله ممکنه دیر بشه. البته اون هم پزشکی اونقدر این روزها پیشرفت کرده که خانم سلین دیون در چهل و خردهای سالگی هر چند سال یه بار یه شکم میزاد اون هم از این بچههای تپل و آبدار. پس تو این زمونه جای نگرانی برای پیر دختر شدن نیست. تنها جای نگرانی برای این هست که دختری باشی بدون انتخاب و زنانگیت تعریف بشه با روند زندگی زنهایی که قبل از تو اومدن و کار خاصی نکردن و بی انتخاب مُردن. باید زندگی کرد و زندگی رو ساخت. زندگی رو نمیشه با دستهای عرق کرده از ترس اینکه سنم داره میره بالا زندگی کرد. دستهایی که از ترس رسیدن یائسگی عرق میکنن، خیلی چیزها ممکنه ازشون لیز بخوره و بیافته. از جمله زندگی. من یه راه برای زندگی بلدم همای عزیز، که بلند بشم کاری که میخوام رو بکنم بی هیچ نگرانی از یائسه شدن زنانگیم.
با پوزش از صاحب وبلاگ برای جواب دادن به کامنت همای عزیز. شاید جای من نبود جوابی بنویسم، شرمندهام. ولی گفتنیهایی داشتم که دلم میخواست بگم.
همه ی نوشته هات رو عمیقا درک می کنم. وبلاگ های زیادی رو می خونم اما این حس شدید همذات پنداری رو فقط با نوشته های تو دارم. احتمالا زندگی و شخضیت نزدیکی داریم :)
منم خیلی دوست دارم بشناسمتون تا حالا جرأت نکرده بودم ازتون بخوام اما دیدم چقدر زیبا جواب اس رو دادید منم دلم خواست باهاتون آشناتر شم
:)
آدرس ای میل یادم رفت :)
1981.r.1360@gmail.com
آدرس ای میل یادم رفت :)
r.1981.r.1360@gmail.com
Post a Comment