2/01/2012

آی عشق ... که حتی اگر چهره آبی ات پیدا نیست

آنچه که به نام "عشق" می شناسیمش و من با عمومی کردن تعریفش و تعمیمش به شدت مخالفم ، هر چه هست پدیده پارادوکسیکال غریب غیر قابل توجیهی است. توجیهی ندارد که قدرتش از کجا می آید که رخ می دهد و شما را بر می انگیزاند . شما را با جهان و مافیهایش سرشاخ می کند. شمای کلاسیک را کوهکن و سنگتراش و اَبَر انسان می کند. شمای مدرن را می برد پشت در سفارت، صف کنکور ،سربازی ،اداره کار. شما را وادار می کند با سرنوشت، با آدمها، با خود قدیمیتان و عاداتش بجنگید . شما را می نوازد و می افرازد جوری که سر خم نکنید وقت سنگباران دنیا و خم به ابرو نیاورید در زمانه کمر شکن. برگردید ببینید یک طرف این شمشیر شمایید ایستاده که اسطوره زندگی خویش شده اید. آن طرفش اما باز شمایی ایستاده اید که ضعیف، که کوچک ، که تا شونده چون برگ کوچکی ، نورس و تشنه. می بینید که چه آسیب پذیرترینید از سمت کسی که دوستش دارید. هر آنچه از هر که به هیچ جای زندگیتان نیست، از جانب جنابی که اسمش را می گذارید دوست، محبوب معشوق، یک اسم کوچک خاص؛ بسیار مهم و بسیار موثر و بسیار تعیین کننده می شود. پس عشق در این سوی شمشیر می تواند شما را زخمی کند . می تواند شما را خم کند . می تواند شما را خرد کند. عشق پاشنه آشیل شما نیست . خودش شما را به پاشنه آشیل تبدیل می کند. چنان مارمولک و ماهرانه که شما حتی بی شکوه ای و شکایتی این تبدیل را به زیباترین اتفاق زندگیتان تعبیر می کنید. و شعر می خوانید. شاعر می شوید و نقاش می شوید و عکاس می شوید و نویسنده می شوید و خیلی چیزهای دیگر می شوید و دنیا را رنگی و پلنگی می بینید در حالی که این رنگها همه از خون خود شماست و از رخ خود شماست و از سوی چشم شماست. شمایی که توی پوستتان جا نمی گیرید . چون نازک است و شما لازم دارید که بشکافیدش و به جنگ دنیا بروید. در آن یکی سر شمشیری که همچنان خوش می درخشد


پی نوشت : لازم به توضیح است که من به عنوان یک زیست شناس، تقلیل دادن آنچه عشق می نامیم را به پدیده زیستی تلاطم هورمونها و تفسیر مهرورزی را با توسل به معادله : پرسش حواس و پاسخ مبتنی بر پاداش جنسی بسیار ابتدایی و خام و تک بُعدی می دانم. اصل مقاله هایی را هم که در این باب توی وبلاگها به فارسی ترجمه شده، خیلی سال پیش به عنوان ضمیمه هورمون شناسی خوانده ام

No comments: