بیشتر بار کوفتی زندگی روی دوش طبقه وسطیه . نه اونقدری پول دارن که به واسطه داشتنش همه وجودشون بشه چربی و یه مغز تحلیل رفته به مثابه گاو خدا . نه اونقدری پول ندارن که به واسطه نداشتنش همه وجودشون بشه بازوی کار و عطش معاش و مغزی که همه چی رو توی نون و سقف خلاصه می بینه. یه فراغتی هست برای این طبقه که باعث می شه تِرِکمونی که به زندگی خورده رو ببینن . هر از گاهی یادشون بیفته که " وای عجب آشغالدونی عظیمی " . هی به روز بشن از خبرای بگیر و ببند ، برابری نرخ ارز و پهن گوسفند، فلانی رو هم بردن، بساری هم گم شد، شیر شد پاکتی فلان قدر، نائب بازم لیست غذاشو گرون کرد، جشنواره سانسور همچنان و هر ساله، صدا و سیما سمبل پینوکیو، دشت بی فرهنگی ما ، مدرسه های آبکی ، دانشگاهای از اون بدتر و زندگی همچنان ادامه دارد
بار زندگی روی شونه این طبقه است . من بیرونم و از بیرون دارم نگاه می کنم شونه های خم شده آدمهامو ... بیرون بودگی اما چیزی از تلخی ماجرا کم نمی کنه
No comments:
Post a Comment