1/22/2012

از محموله اطلاعات تا مزاج سرد آدمهای خسته

پ انسان مهربانی بود. دوست مهربانی بود. به وقت نیاز، پیش قدم می شد و به شما کمک می کرد در حد وسعش. پایه بود برای اینکه تنها نباشید. تنها غصه نخورید . تنهایی شادی نکنید. همه اینها بود. به اضافه چیز دیگری که باعث می شد یکهو به خودتان بگویید : "ای وااااای من که" ... پ زیاد سوال می پرسید. سوال زیادی می پرسید. راجع به هر آنچه که بسیار مربوط و نزدیک وعمومی تا هرآنچه که بسیار دور و نامربوط و خصوصی. ابایی نداشت که از درآمد پدرتان یا شغل دوم داییتان سوال کند. ابایی نداشت که اگر کسی قبلا جواب این سوالها را به طرق مختلفی درآورده ، با او هم درمیان بگذارد. این اطلاعات به کاریش می آمد؟ هرگز معلوم نشد. فقط مشخص کرد که ما آدم معاشرت طولانی مدت همدیگر نبودیم

یک آدمهایی را می شناسم که می دانند فلانی کی با بساری ریختند روی هم و پول بهمانی را بالا کشیدند. زن فلانی کی با بساری خوابید و بعدش هم پررو پررو برگشت آبگوشتش را پخت و بچه اش را شیر داد ... . بساری هیچوقت پزشکی قبول نشده بود و اصلا بچه شدی ؟ تابلو بوده الکی می گفته که اسمش توی روزنامه بوده و خودش دلش نخواسته ( آیا واقعا توی روزنامه دنبال اسم یک نفر دیگر گشته بودند و ته و توی کدهایش را درآورده بودند؟؟؟) بهمانی هر چه باشد لابلای حرفهایش گفته که خانه اش در شمال غرب تهران است و این نشان می دهد که بچه پولدار است و یک بچه پولدار به هر حال کارش درست است حالا بعدا جزئیاتش درمی آید و ثابت می شود به همه. آه که تعداد برادرها و خواهرها، تعداد همسرها و دوست دختر ها و دوست پسرها، شمار استکانها، نعلبکی های لب پَر، متراژ خانه و باغ بابای طرف در کرج، قیمت ویلای خاله خواستگار دوستشان در لانگ آیلند، مقصد فلانی ها برای ماه عسل سال دیگرشان، هزینه هر ترم دانشگاه دختر همسایه دست چپی ... همه چیز از همه جا توی خورجین این آدمها پیدا می شود. مانده ام این کله ها چه طور باد نمی کنند؟ چه طور منفجر نمی شوند از فشار و هجم این همه اطلاعات ... این همه اطلاعاتی که با علاقه و پشتکار جمع می شوند. و با اینکه سبب هیچگونه تغییری در زندگی شنونده و جمع کننده و حمل کننده اطلاعات نمی شوند، هنوز دانستنشان و به روز شدنشان و روزافزون شدندشان جالب است ... برایش انرژی و هزینه و عمر صرف میشود به جدیت ... هیچکس به فکر بحران غذا و انرژی و اکسیژن هست آیا ؟ هر چند که من به نظر خودم در شمار آدمهای خسته هستم . آدمهای خسته ای که حال حمل اطلاعات اضافه را ندارند. یعنی راستش دنبال راه حلی هستم که از شر دانستن و یادآوری مسائل و مصائب شخص خودم هم به مراتبی خلاص بشوم چه برسد به حمل همسایه دست راست ، همسایه دست چپ ، شنبه زا ، یکشنبه زا ، دوشنبه زا ... و باقی نفوس . این البته که حسن من نیست به تاکید. من از خبرهای داغ و توپ شهر بی خبرم. از ارزان شدن بوقلمون و گران شدن ماهی سمون و فراخوان ثبت نام برای سخنرانی هاوکینگ بگیر تا دو ساله شدن بچه فلانی ها و هنوز بچه دار نشدن بساری ها و طلاق سوم دختر آقای بسیار مذهبیان که نمازش هم به کمرش بزند بسکه دورو و بدجنس است لابد که این همه بلا سرش آمده

گاهی اسم یک آدمهایی یادم می آید. می پرسم هم ازشان و از حال و روزشان. نمی دانم چه بلایی سرم آمده که همان روز هم یادم می رود چه حال و روزی دارند .شاید هم ساعتی که به فکر خودم با خودم توی زندگی خودم و توی کله و قلب خودم زندگی می کنم برایم خیلی مهم تر است. خودخواهم شاید. راضی ام اما

دایره معاشرتهای من هر روز محدودتر می شود. یک آستانه ای دارم به اسم دوز ماهانه معاشرت . این مقدار برای هر آدمی جداگانه تعریف می شود اما کیفیت مشترکش این است که هر معاشرتی دیگر یک دوز مشخصی دارد و بیشترش من را مسموم می کند. در هر ماه ، تقریبا دو تا آخر هفته را توی لاک خودم و با پتو و ماگ و فیلم و موسیقیهای هفتگی خودم می گذرانم و بی خبر از دنیا و مافیها حالش را می برم. احتمال می دهم همین الان یک سری آدمهایی من را میخوانند و فکر می کنند : چه پیر ، چه روشنفکر نمای اه اه ، چه خسته کننده، چه برو بابا ، چه فلان ... سوال : آیا ما را برای تایید شدن توسط آدمهای دیگر آفریدند ؟ به گمانم خیر . و به گمانم ما را آفریدند که توسط یک سری آدم فقط دوست داشته شویم . که از دار و ندار دنیا ، این آدمها را دارم . باقیش ، بقایم . می دانید؟




5 comments:

خیال سبز said...

منطقی‌تر از این نمیشد برخورد اطرافیان و حرف بردن آوردن‌ها رو توضیح داد. واقعاً زندگی خیلی‌ها شده همین. متأسفانه. انگار نه انگار که باید سرمون توی لاک زندگی خودمون هم باشه.
پاراگراف آخر بولد شه اصلاً :) بقایت پر از شادی باشه در ضمن :)

Rahil said...

cheaghd cheghad delam mikhast too ye shahr boodim sara.. nistim ke.. hadeaghal yekami az ehsase normal naboodanam kam shod.. khoobe ke hade aghal too tanhaeemoon tanha nistim

S* said...

ey Rahil ...

isa said...

زیبا، روان و منطقی. ... مرسی از شایر(!)ش.

Marylen said...

نوشته هایت را دوست دارم زیاد...حس نزدیکی داریم ما نسبت به هم... خوشحال می شم که بیشتر بشناسمتون...
مرسی.