توی سالن نشسته ام . قلبم آرام شده. دستهایم هنوز کمی سردتر از سرد معمولی هستند. توی سالن هنوز پر از آدم است. باورم نمی شود که دارم فارسی تایپ می کنم توی وبلاگم آنهم الان . ولی مجبورم که تایپ کنم . چون دفاع کردم و خونسرد بودم و راحت بودم . ده دقیقه قبلش ، قلبم شروع کرد به کوبیدن ...بد می کوبید.... بعد یاد ایمیل امروز صبح افتادم. و یاد ایمیلهای دیروز . یاد تک تک آدمهایی که به من حرفهای خوب زدند. یاد دوستهایم که برایم نوشتند. بهم تلفن کردند. آمدند دنبالم مرا بردند که سریع خرید کنم و بگرداندندم خانه. وقتی نبودم توی تلفنم پیغام گذاشتند. دوستم داشتند. بعد یکهو انگار آب خنکی که یادم رفته بود بگذارم سر میزم سر کشیدم. انگار یک موسیقی خیلی ملایم خیلی نرم خیلی تسکین دهنده ای توی گوشم پخش می شد و یکی می گفت نترس. نترسیدم. تمام شد. ممنونم
جمله دوست داشتنی "بازگشت طولانی" ....که همه کودکی ام از تماشا کردنش سیر نشدم*
5 comments:
چقدر خوشحالم که همه چی به خوبی پیش رفت و خوب از پسش بر اومدی :)
خسته نباشی کلی. یه باری از روی دوش پایین گذاشته شد بالآخره ;)
خسته نباشــــــی
:))
nemishnasamet ama che ghad in dastanha ashenast. Tabrik migam. nobat e manam shayad beshe
khaste nabashi :) mobarake :*
Post a Comment