آمدم دیدم همه جمعند . آنها که نتوانسته بودند بیایند کمکم بدون اغراق روی هم بیش از پانزده پیام فرستادند که دست نگه دارم تا برسند . یکیشان فردایش باید ساعت شش صبح فرودگاه می بود که برای همیشه ( برای همیشه ؟؟؟ ) برود ولی تا نصفه شب مانده بود کنار من . بعدش شروع شد . از مهارت جا دادن آنهمه خرت و پرت در فضای کوچک ، از تمیز بودن عجیب همه سطوح ، از مزه کیک شکلاتی ، از همه چیز جوری زیادی تعریف کردند که من از مهرشان به گریه افتادم . می شود مرا کمتر به گریه بیندازید لطفا ؟
صبح نیمه بیدار ، یاد صبحی افتادم که سه نفری روی تخت نیاز خوابیده بودیم . سه نفری آویزان و گیج این دنیا بودیم . سه نفری روی یک خط . هر کدام منتظر به یک نوعی . نیاز گفت بچه ها من خواب و بیدار بودم ( از حالت آلفا یک چیزهایی گفت که یادم نیست ) . گفت در آن حالت برای هر سه نفرمان دعا کردم . دعا کردم درست شود . دعا کردم خوب باشد حالمان . یاد دعایش افتادم . اینکی سه سال پیش بود حتی ... سه سال از مای آن روز گذشت .
یک پریز خوب کار نمی کرد . یک لوله هم در مسیر آب سرد گرفته بود به نظرم . رفتم دفتر مدیریت . گفت به فلان آدرس ایمیل بده . پیش خودم گفتم کارَت در آمد . حالا کو تا بیایند . دلخور رفتم خرید . برگشتم . دیدم یک چیزهایی جابه جا شده . مثلا جای شمع سبز رفته پشت سر قاب عکس . عروسک کوالا رفته سمت چپ . دو برگه امضا و تاریخدار روی میزم نشان میدادند که یک برقکار و پشت سرش یک تعمیرکار شیر آلات آمده اند و اشکالات را رفع کرده اند ! به این سرعت !! طفلکیها سعی کرده بودند چیگیل پیگیلهای مرا حتی الامکان سر جای خودشان بگذارند .
امروز ، برای اولین بار که گاز را روشن کردم و ماهیتابه را گذاشتم رویش ، خیلی بی ربط ولی به شدت داشتم به رابطه فکر می کردم . اینکه در یک رابطه حفظ جزئیات و حواشی مسائل مهم نیستند . اما گاهی می توانند خیلی موثر باشند توی دوام یا اتمام رابطه . مهم است که هر دو سر یک رابطه مثلا روغن زیتون را در غذا به روغن حیوانی ترجیح بدهند نه اینکه یکی دیوانه وار کره بخورد آنیکی هیچ نوع چربی . یا فرضا مهم است که هر دو شوید یا نعناع دوست داشته باشند توی ماست یا روی نیمرو . یا هر دو با هم ترجیح بدهند روزهای آفتابی را درازکش روی چمن بگذرانند تا کنج خانه نشسته روبروی اخبار همیشه جهت دار رسانه ها .
یادم باشد اولین غذایی که زیر این سقف درست کردم ، تخم مرغ سرخ شده در روغن زیتون کم چربی بود با شوید فراوان . گوجه های ریز ریز داشت و پنیر کرَفت با طعم تربچه نقلی . خدا را چه دیدی ، دو سال دیگر هم می آیند و باز مثل برق و باد می گذرند و آدم امروز را یادش می رود یکهو !
3 comments:
nemidonam chera delam geref kooli !!
مبارکه :*
اينقدر اين پستت خودموني بود كه فكر كردم منو داري ميگي ...
Post a Comment