توقع آدم را از زندگی ، از رهایی ، از رسیدن ، از نفس راحت ، از " امروز روز من است " خیلی پایین آورده ای جناب . سه هفته اول ژانویه از تاریکی صبح تا تاریکی شب ؛ سر و کله زدن با پنج آدم تا حلق دانشمند ؛ در حالیکه همه دنیا غرق در سورتمه سواری و کنسرت راک و افتر پارتی بودند . بعد هم پنج ساعت امتحان در برفی ترین روز خداوند . جوری که وقت رفتن به خانه ، راهت را گم میکردی از فرط گیجی . خب آنقدرهمه دنیا را سخت می سازد که وقتی چنین امتحانی را با چنان سرویسی! قبول میشوی ؛ حس خوشبختی با استانداردی مثل شب برفی کنار شومینه روشن ، لم داده روی زمین فرش ابریشم و پشت به مبل چرم و گیلاس شراب و " آخر هفته هم که ساحل میامی " بهت دست میدهد . حتی موسیقی کلاسیک هم دارد پس زمینه اش . حتی تر که آقای سیکس پک خوش خنده خوش فهمی هم روبروی خیال خوشبختی توست .
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment