3/16/2025

Zeit, den Löffel abzugeben

روی ساقه جوانه های عدس که دیگر مثل موجی سبز رسیده اند به کف یک دست، آب تازه گرفتم و آب اضافه را خالی کردم.

روی ترشک آلوچه و آلبالو که روی گاز بود، حسابی گلپر ریختم. عطر گلپر دست‌ساب پیچید همه جا. گذاشتم بخارش برود که بریزمشان توی ظرف.

دستور شیرینی نارگیلی را آوردم بیرون. میخواهم اینبار شیرینی ها را بند انگشتی بپزم مناسب وقت چای که خودم چای دوست ندارم ولی دوستم که دعوتش کرده ام برای تحویل سال تنها نماند، چای خور قهاری است و حساسیت به آرد گندم دارد. هر شیرینی و خوراکی که آرد ندارد برای این چند روز فهرست کرده ام.

جوانه های درخت جلوی پنجره آشپزخانه سر زده اند. به قول گیلکها؛ تی تی....

هنوز هفت سین نگذاشته ام. منتظرم دوست بیاید که با هم بچینیم. هر دومان تجربه سوگ دم بهار را زیسته ایم. عیدی بچه را به رسم خانه خودمان، میگذارم لای سبزه.

ماشینهای پلیس جلوی خانه روبرو پارک کرده اند. ساکنینشان یک زوج مسن هستند که باغچه شان زبانزد این محله است بسکه زیبا و نظیف و پر از چراغهای تابان دم هر غروب است. پر از گل‌های تابستانی به وقت تابستان و گیاهان سبز زمستانی به وقت سرماست و هر فصل، پرچم همان فصل و در هر مناسبت پرچم همان مناسبت را بر فراز خانه شان می افرازند.
زمان جنبش مهسا، وقتی صبحی زود پرچم ایران را درست جلوی خانه ام افراشته دیدم، از شوق و دلتنگی گریسته بودم... . چه روزهایی بود....

پلیسهای جوان خدنگ با دستکشهای آبی از خانه خارج شدند.
چند دقیقه بعد، مردی با لباس فرم قرمز و سبز و جعبه های بزرگ کمک های اولیه وارد خانه شان شد.
و بعدتر، ماشین کلاسیک سیاه و مشهور حمل پیکرهای بیجان رفت داخل ورودی ماشین رو،  پارک کرد. دیگر مطمئن بودم ولی نمی‌دانستم کدامشان است...

بعدتر، دو نفر، برانکاردی با پوشش سیاه را بردند پشت ماشین و همه، پلیس ها و پرسنل احیا و اتوموبیل حمل تابوت، از آنجا رفتند و کوچه خلوت شد. پرنده پر نمی‌زند.

خنده دار است. یعنی خنده‌تلخ دار (واژه ساختم؟) است این زندگی
این‌سوی پنجره جوانه ها هر لحظه و باعجله در کار رویش اند و گربه ها حامله می‌شوند و گنجشکها توی گودالهای آب تازه از باران، پر می شویند. زمین دارد بیدار می شود و پوست می ترکاند.
بعد همان لحظه آن سوی پنجره، خاطرات و زیستها و چشمهای خسته از جهان، سفرشان را تمام می کنند. کوله بار را زمین می گذارند و *«قاشق را می‌دهند دست نفر بعدی».


*در قرون وسطی، هر شخص فقط یک قاشق مخصوص خودش داشت که با چوب تراشیده میشد. قاشق برای خوردن سوپ و پوره به کار می‌رفت و در خانواده های فقیرتر، بعد مرگ هر شخص، قاشقش به نفر بعدی ارث می‌رسید. اصطلاح تحویل دادن قاشق از اینجا می آید. وقتی که «دیگر به کار نیامدن‌ هر قاشق» ، نماد تمام شدن یک زندگی بوده.

در زمان روم باستان در مناطق جنگلی سیلوا نیگرا که امروزه جنوب آلمان و به جنگل سیاه معروف است، قاطبه مردم کشاورز بودند. قاشق، ابژه ای بسیار شخصی تر تلقی می‌شد که بخواهد به ارث برسد. بعد مرگ، قاشق را با احترام به دیوار عمارت اصلی هر مزرعه می آویختند.


No comments: