4/10/2022

دستی بکش به زخم من، که از شفا گذشته ام

 دو نفرم‌ همزمان: یکی همقد خودم در همین کالبدم، یکی چند هوا بلندتر که در مسیر میاید و از بالا مرا نگاه میکند. اولی دارد پیش میرود، با کتابها، آدمها و مراقبت هاشان، لنگان و افتان و خیزان و با چنگ و دندان ولی به هر حال می رود. پایش که می گیرد به سنگ خاطرات، آوار که میاید، دستش را میگیرد به شاخه های کوچک ولی مطمئنی چون "چشمهای روشن دخترک و التزام به ماندن و بودن برای روایت کردن و سپردن داشته ها به او... ، باور تمام نشدن‌ هر انسانی با مرگ، دیگرانی که‌ دارند نگاهش میکنند" ... و تلاش میکند سر پا بماند.

دومی این همه را از آن بالا نگاه میکند و حیران است... حیران است که چه بر تو رفت! چه ها به تو شد! این تویی که سرپایی؟ تویی که تلاش میکنی سرپا بمانی؟ این تویی؟ چه دلی را زیر میخ درد گذاشتی و تاب آوردی‌... در این نبرد نابرابر بین تو و آنچه گذراندی چه خونی از جان تو رفته و چقدر سختت شد... چقدر سختت شد طفلکم.

No comments: