3/08/2017

And miles to go before I sleep, And miles to go before I sleep... به مناسبت امروز

1- امروز همراه چند تبریک که گرفتم، یکی هم برداشت برایم تصویر یک بادکنک صورتی زیر بارانی از رژ لب و شکلات فرستاد با حروف برجسته مبارکباد روز زن! یکی هم شعری فرستاد با مضمون آه کشیدن زن و لرزیدن همه کائنات و متنی پشت بندش که زنان تاج سر آفرینش هستند و در هر حال باید لوس و نوازش بشوند که شاد باشند و شادی ببخشند. یک مرد جوانی هم جایی نوشته بود این تبلیغ فمینیزم و نامگذاری و غیره، همه پروپاگاندای دنیای کثیف مدرن است چون زنان در بیکینی ها و لباسهای بدن نما کنار استخرها و مهمانی های شبانه خیلی هم بیش از حد لزوم آزادند و پدر مردها را درآورده اند و مهریه شان را می گذارند اجرا.

هر سال می بینم که هنوز که هنوز، بسیار راه مانده برای رفتن چه برسد به رسیدن. به قول رابرت فراست، "مایلها راه پیش از آنکه بخوابم".

2- امروز بعد اینکه ظرفهای تمیز را از ظرفشویی درآوردم و با مسئول ثبت نام کلاسهای زبان حرف زدم، دیدم لاک دستم جابجا پریده. همیشه از لاک نصفه متنفر بودم من. به خودم گفتم تا غروب، یک فکری به حالش بکن. بعد هم لپ تاپم را روشن کردم و نامه دومی را که باز کردم فهمیدم که مقاله ام چاپ شده و آمده روی Pubmed . هر که  دستی بر آتش تحقیق و نوشتن رساله و مقالات علمی داشته، به ناچار به حبل پاب مِد هم چنگی زده چون منبع معبتر رفرنسهای علمی دنیاست. خود من هر وقت مقابل حرفهای بی منطق شخصی کم بیاورم، سریع ترین راه فرارم گفتن این است: ماخذ این حرف شما کجاست؟ پاب مد؟ اگر هست که من بپذیرم. خلاصه که در بند دوم این نوشته، میخواستم به خفن بودن خویش اشاره گلدرشتی کنم و همزمان بگویم چاپ کردن مقاله با لاک زدن ناخن منافاتی ندارد و ناقض هم نیستند. شمای مرد چه فکل و کراوات بزنید چه بلوز چروک و شلوار خانواده بپوشید، شمای زن چه موهایتان را از فرط دکلره کردن بسوزانید چه کرک پشت لبتان را برای روز مبادا نگه دارید، می توانید به برابری حق زن و مرد در خانه و خیابان معتقد باشید/نباشید. این به شغل، درآمد، تحصیلات، فرزندآوری، مکان، زمان... ربطی ندارد. در یک دنیای برابر یک زن خانه دار کم سواد در ساوجبلاغ همانقدر حقوق اجتماعی و انسانی دارد که انوشه انصاری، که رابرت فراست، که رییس بانک مرکزی. اینها را با هم قاطی نکنیم.

3- این روزها با قوانین نانوشته بازار کار دست و پنجه نرم می کنم. خیلی ساده، تقاضای کار زنانی در سن و سال من می رود ته لیست. کارفرماها از ترس اینکه ما نرویم مرخصی زایمان، تقاضاهای کارمان را جوری با مکر و حیله رد می کنند که نه بشود بهشان اعتراض کرد نه بشود به منطق پشتش استناد داشت. معمولش این است و کسی در باره اش حرف نمی زند که چگونه کارخانجات و شرکتهای عظیم، شغلها را عرضه می کنند درحالیکه کاندید مورد نظر از قبل انتخاب شده و طبق قانون خنده دارشان تنها نیاز است که شغل برای عموم اعلان داده شود. در بهترین حالت هم وقتی کاندیدی برای شغل تعیین نشده، به طور متوسط زنان معدودتر از مردان به مصاحبه دعوت می شوند. در ازای اولین شغل هم، حتی در این کشور به ظاهر آزاد متمدن، معدل حقوق زنان از مردان کمتر است. 


4- مخلص کلام، متاسفانه من امروز هم چون هر روز دیگری آرزوی زندگی در دنیایی برابر را دارم. دنیایی که در آن دیگر لزومی به نامگذاریهای خاص برای انسانها نداشته باشیم. نه نامگذاری روز کودک، نه نامگذاری روز معلم، نه نامگذاری روز زن. گفتم متاسفانه، چون هنوز که هنوز احقاق چنین یوتوپیایی را متصور نیستم.
الان به نوشته های سالهای قبلم نگاه کردم. دیدم همچنان و همواره به هر چه که نوشته بودم معتقدم. بازنوشتنشان تکرار مکررات است. ضمن ابراز همدردی با عزیزانی که هنوز عبارات "بازیگر پورن/ مصابحه به پورن استار/سایز زن بازیگر پورن..." را جستجو می کنند و با پیشانی میخورند به در بسته این وبلاگ؛ لینک نوشته های پیشینم را می گذارم همینجا.

No comments: