8/15/2016

just as you are

خانه نشینم چون امتحان دارم (همین الان امیدوارانه آرزو کردم دیگر این جمله را نگویم در زندگی ام و این آخرین بارم باشد. آمین).
این یعنی تمام ساعاتی که پیاده رویهای طولانی دور شهر میرفتم یا برنامه منظم دویدنهای روزانه ام یا ثبت نام کلاسهای ورزش و همه کورسهای بوت کمپ و ایروبیک و بپر بپرم، نصف یا حتی صفر شده و بالطبع حالا از سر ترس ترازویی که شش ماه به شش ماه از کنج کمد درمیآمد، روزانه مثل موچینم دم دستم است.
بار آخرم همین پریروز بود. بعد از دویدن سهم ناچیزم از فراغت آخر هفته ای، دست در دست ترازویم از حمام آمدم بیرون و خیلی شاد و بلند داشتم میگفتم که آخیش. پنجاه و هفت. شد پنجاه و هفت. خیالم راح.. که صدای جدی و کمی خشمگین نطقتم را کور کرد:                    its silly. don't! you are beautiful.don't do that
 راستش اولش کمی جا خوردم ولی بعدش دیدم برای اولین بار است که اصلا به دل نگرفتم که کسی توی ذوقم زده و کارم را احمقانه خوانده یا حتی خودم لابد آنقدر کار احمقانه ای را تکرار کرده ام که نتیجه اش ملامت و اینجور عتاب و خطاب شده. اینجوری شد که اگر کسی در غروب روز شنبه پشت پنجره خانه ایستاده بود، می دید من چطور برای شام با خیال آسوده دو دیس بزرگ پیتزای خانگی ذرت و میگو درست کردم و تمام کردن یک دیسش را از اول تا آخر خودم تنهایی عهده دار شدم

No comments: