سخت و صعب اما سرآخر خوب یاد گرفتم و از رویش مشق نوشتم به تکرار و تکرار:
دوست صرفا آنی نیست که دل شکستن ها و داستان های درد و روزگار رنج را به تو گوش می دهد و حتا به سعی و جد در سوگواری ها به آغوشت می کشد و برایت طلب صبر می کند. کسی نیست که صرفا وقت غمت به تو بگوید چقدر برایت ناراحت شده و چقدر به تو فکر میکند.
راستش دوست تو، دوست دل تو، آنی است که اگر وقتی، شبی و روزی قصه غمهایت را شنید حتی دلش سوخت یا که غصه ات را به رسمیت شمرد و برایت سربه تأسف تکان داد یا حتی آرزو کرد که روزگار بهتر و آسانتر بشود، به وقت شادمانی ات هم باشد و هم پررنگ باشد و خنده تو را نه که فقط تاب بیاورد که حتی عزیز بشمردش.
دوست کسی است که به وقت تبریک گفتن ها هم ''هست''. شریک خنده هاست. شریک شادخواری هاست. از دل حاضر است که شاهد شادی تو باشد.از دل!
من آرد این دانستن را بیختم و الکش را آویختم. خواستم این را بلندتر هم بگویم اینجا شاید روزی به درد یک نفر خورد. یک نفرکه هنوز دارد یادگار به دیوار اشتباه می نویسد و بعد آنچه را که در پسش می بیند نمی خواهد و دوست نمی دارد و رنجه می شود:
اگر آدمی را می شناسید که تنها گاه تسلیت و تسلا برایتان متنهای غلیظ می نویسد و از روزگارتان می پرسد و به دیدنتان می آید و جویای احوال است، اگر همین آدم پس از گردش ایام و وقتی که باز چراغهای خانه تان روشن شد و جامتان مسرور بود و سرتان خوش و سبز، از گفتن حتی کلام خوبی دریغ می کند چه برسد به تقسیم شادمانی جوشیده از قلبش، نه که بیندازیدش دور اما خودتان از او دوری کنید به بعیدترین مسافت ممکن که همین رستگاریتان را دوچندان می کند.
No comments:
Post a Comment