خلاف هر سال, این پاییز بود که غافلگیرم کرد... نه که منتظرش نبودم , سرم گرم زندگی بود... هست.
سودازدگی و نازک بودگی و خیال و فرط تاثیر از کلمات و بافه لاینقطع رویا و گریز به حال آدمهای اطراف و داستانهای گذشته, اینجور که معلوم است نسبت عکس با کیفیت فعل ''زندگی کردن'' دارد. هر وقت جای خیلی چیزها خالی است سودا و وهم و حباب جاها را پر میکند.
سرم گرم زندگی است و پاییز همچنان فصل من است . این بار اما خودش چانه ام را برگرداند که رسیدنش را ببینم و سینه پر کنم از هوای سرخ و آبی اش . و البته و با شگفتی : بدون حزن و حریق غمناک شعرها و یادها. رسیدنش به این گونه, به که چه مبارک است
No comments:
Post a Comment