5/24/2013

من ... اون پرنده ام

می ارزد؟ الان از خودم باز هم پرسیدم اینجور که روبروی خودم می نشینیم با هم. پرسیدم سپری کردن عمر در اتاقهای جدا، خانه های جدا، شهرهای جدا، کشورهای جدا می ارزد؟
من یک جایی دارم عمرم را سپری می کنم و هر که مربوط به من است در جای دیگر دارد می گذراند. من از خانه بیرون زدم و جدا از بقیه که باقی مانندند توی قاب مهمانی های خداحافظی، هر کدام سوا از هم روزگار را سپری می کنیم به امید یک روز خوب؟ فردا؟ دقیقا کجای زمان؟ تا تهش به نظرم... وای خوب نیست این
دیدم که داریم دور از هم سالخورده می شویم و حواسمان نیست. شاید هم هست فقط درباره اش حرف نمی زنیم. 
...
پرندگاني هستند
كه آشيانه خود را ترك مي‌كنند
به جاي ديگر مي‌روند
و  خواب آشيانه خود را مي‌بينند

بهارها به زمستان مي‌روند
 و خواب مي‌بينند
 كه در بهارند

پرندگاني هستند
 كه
روز و شب
تنهامان مي‌نهند
و خواب مي‌بينند
كه روز و شب
با ما هستند
تو اين پرندگان را ديده‌اي
و خواب مي‌بيني
كه با تو هستند.
 
ضیا موحد


...
امشب می شد با هم مادر و دختری قهوه بخوریم. به جای اینکه من اینجا به مونیتور خیره باشم و تو آنجا روی مبل همیشگی ات برنامه تکراری بی بی سی نگاه کنی.

No comments: