این را نگاه کردم سه یا چهار بار از اول تا به آخر و شدم آسمان اردیبهشت و باریدم ... شمردم هر دقیقه را .... از چهار راه ولیعصر، آخ که لابد مرا به یاد می آورد. نوجوان. آماده فتح دنیا... بزرگتر می شدم و می رفتم سر فاطمی، سر یوسف آباد، یوسف آباد عزیز... آخ .. بعدها لابد سر تخت طاووس، و ای وای که فرعی باریک که میرفت تا خیابان گاندی ... و ونک ...آخ که ونک ...دور میدان را زد؟ ای وای ای وای چرم مشهد؟ سر میرداماد... ، ای وای که ... تجریش ...تجریش ...
نه من آدمی نیستم که ناله کنم از سر دلتنگی ... ناله از دلِ تنگ شفابخش نیست...چه فایده از کار عبث؟ ولی آدمی است. آه و دم. و گاهی آهش از سینه سرریز می شود. گاهی.
یک جای دیگر هم آرزو کردم. آرزو کردن را که نمیشود منع کرد و عیب گذاشت ... اینجا هم تکرارش می کنم. آرزو کردم که زمانی، یک زمانی که قد بدهد به ما هم، با موی رها و دل رها و فکر رها، توی هر خیابانی که دلمان خواست راه برویم. رانندگی کنیم. عاشقی کنیم. زندگی کنیم. همه چیز حرام و زشت وعیب و گناه نباشد. زندگی گناه و سیاه و سخت و تیره نباشد.
آرزو کردم زمانی برسد که سهم خیابان ولیعصرم را از دنیا داشته باشم. آرزو کردن عیب نیست.
No comments:
Post a Comment