3/14/2013

از دلخوشیهای بهار یا تقویم تیستو سبز انگشتی

نمیدانم همینجاها خواندم یا توی یک کتابی که نویسنده ''دستهایش سبز'' نبود. یعنی هر وقت برای سفره هفت سین سبزه میگذاشت، خراب میشد یا کچل در میامد. این اصطلاح دستهای سبز خیلی به دل من نشسته بود. ٢ سال پیش، اولین بار که خیلی ناشیانه یک مشت دانه را ریختم توی یک کاسه و هی آب ریختم رویشان و هی نور تاباندم و هیچی رخ نداد جز ناچاری خریدن یک گلدان سبزه مانند، اولین فکری که با خودم کردم این بود که دستانم سبز نیستند. هفت سین آن سال را توی نعلبکی های کوچک ایکه آ چیدم. خیلی کوچک و فقیرانه ولی تمیز و مرتب.
امسال، دو سال دیگر از آن بهار گذشته و من و دنیای دوروبرم خیلی تغییر کرده ایم. بیش
تر از حد ٢ سال عوض شده ایم.
امسال گفتم یک بار دیگر یک امتحان کوچکی بکنم دستهایم را. قبلش فقط یک مقاله خواندم از نگهداری بذر و سبز کردنش در شرایط اتاق. بذرها را مادرانه آب دادم و براشان آواز خواندم و حتا در خلوت توی دستم گرفتمشان و بوسیدمشان. از پانزده روز پیش تا حالا، جوانه های کوچکم نه تنها ساقه های سبز بالغی شده اند، بلکه آنقدر رشیدند که باید کوتاهشان کرد یک قدری. به قول مادربزرگم رنگشان ''سبز نیله'' است. یک گلدان هم هدیه گرفته بودم به نشانه ''دوستت دارم''. آن هم سبز، خدنگ. گذاشتم پشت پنجره کنار سبزه ها که با هم معاشرت کنند. دلم می خواهد هفت سین بچینم نه مثل آن هفت سین اولم که خیلی محقر بود در ابعاد خانه یک دانشجوی غریب
که بازدیدکننده ای برای بهار شرقی ندارد. میخواهم یک سفره داشته باشم به همان شادی و سلیقه که مادرم هر سال مومنانه می چید و برایش شمشاد و سنبل می خرید و ما را دورش می نشاند توی هر حالی که بودیم. می خواهم زکات شادی عیدهای کودکی، یک سفره هفت سین ایرانی گیلانی بچینم با ذوق کودکانه و سلیقه زنانه و سبزه هایی از دسترنج دستهایی که سبزند

No comments: