3/12/2013

گر تو بهتر می‌زنی

مثلا  کار گروهیمان خوب نبود، وقتی همه جمع ایرانی بودیم. روزی شد که  باید همه دیتا را جلوی یک جمع بزرگی میگفتیم. توی تئوری خوب بودیم. و توی ادا و اصول دانشجوئی .اینکه ازهمان روز اول درموردش با هم حرف بزنیم کی چی کار کند. ولی از روز دوم هر کی پی کار خودش بود. یک ماه بعدش فرضا، سه روز مانده به روز موعود، دو نفرمان در بهترین حالت داشتند مثل خر اسلاید سر هم میکردند، دو نفرمان میگفتند که تا حالا از اینکارها! نکرده اند پس دیتا را ارائه میکنند فقط. یک نفرمان گوشی اش خاموش بود. میرسیدیم روز پرزنتیشن.یکی حالش خوب نبود!یکی جلوی جمع نمیتوانست حرف بزند ( یک بارکه رسما یکیمان غش کرد آن جلو)، یکی زبانش خیلی افتضاح بود.یکی هم لابد کار را جمع و جور میکرد و اخمش تمام هفته در هم بود. با هم بلد نبودیم یک تحقیق را شسته و رفته و بدون جدل جلو ببریم. وقتی هم تک می افتادیم توی یک گروه غیر ایرانی، به نظرمان داشت بهمان ظلم میشد و دلتنگ فارسی حرف زدن بودیم چون در طول کار راحت تربود. یک بار میم آمده بود گریه کنان که بله توی گروه یک پتیاره ای هست که صدایش کرده و تحقیقش را پس داده و بهش گفته خانوم، تو داری ساینتیست میشوی خیر سرت، وقتی میخواهی تحقیق کنی، از ویکیپدیا مثال  و فکت نده خیلی ضایع  است ( ضایع بود خب). ولی میم حس میکرد که به حقوقش تجاوز شده. یعنی آنجوری شکایت میکرد که وقتی کسی به حقوقش تجاوز میشود، میکند.
با هم مشکل داشتیم. یعنی یک حرفهائی میزدیم به هم و سوالهایی میپرسیدیم از هم که خیلی نامربوط بود حتی وقت دوستی چه برسد به وقت کار. یا به کرات پیش آمده بود که یکهو وسط  کار یکی روحیه اش میآمد پایین چون یاد این می افتاد که دوست دخترش یک هفته است تماس نگرفته، یا که اینجا سرنوشت آدم بی شوهر چی میشود؟ که ما کی کار پیدا میکنیم. فلانی کی ویزایش را گرفت؟ از این چیزها.بعدش باقی می آمدند دلداری. و بعد وقت ناهار یا شام بود.بعدش حالا یک کلیپ از ابی یا شهرام شبپره به تناسب روحیه بعد ازغذا. حالا به کار میرسیدیم ولی آخرهایی که میخواستیم برویم بخوابیم. تند تند.ماستمالی. روز ارائه، هیچوقت برنده جایزه بهترین مطلب یا بهترین نحوه بیان مطلب نمیشدیم. توی دلمان لابد قند که آب نمیشد. اما به روی مبارک نمی آوردیم. اکثرا یکی که پایه خداداد غیبت بود، فرصت  فکر کردن را از ما میگرفت. یک چیزی میگفت در غیاب آنی که توی جمع نبود. یا پشت سر کسی که جایزه گرفته بود، به فارسی. که خوب موهبتی بود. کسی نمیفهمید ما به چی میخندیم.
در بسیاری از این موارد، من؛ خود من آدم خوبه ماجرا نبودم. گیرم خوب و بد نداشته باشیم. اینجور بگویم که همراه و پایه بودم اصلا. پای غیبت و تنبلی و هرهری. یک روزی اما دیگر پایه نبودم و آن روزی بود که دیدم تقریبا دو سه تا دوست فارسی زبان بیشتر برایم نمانده. دقیقتر:دو سه تا توی ایران، دو سه تا بیرون ایران. جای عجیب اینکه هیچ ناراحت هم نبودم. چه بد؟ هوم
 من حدود یک سال است که پاکم. دیگر پایه غیبت کردن و خاله زنک بازی نیستم. دوست ندارم پشت سر یک آدمی هی قصه ببافم. از پارسالم و از پیرارسالم  بهترم. شاید این مدیون مراوده زیاد و جدی  با آدمی است که فرهنگ غیبت کردن ایرانی ندارد. زیر کار درروی و بی برنامگی و هچل هفت بودگی بلد نیست. شاید هم رفتار پر ازکاستی و کاستیهای فرهنگی روی زشت خودشان را به من نشان دادند بالآخره. به هر دلیل حالا، روی رفتارم فکر میکنم زیاد.هر شب. به خودم میگویم اگر دلم با علم به خودخواهی تام، بچه بخواهد؛ موظفم کاری کنم که شبیه خودم بار نیاید. خیلی بهتر از من باشد.خیلی خیلی بهتر. این دنیا پر از آدم معمولی است که فکر میکنند معمولی نیستند. پر ازکتاب و کتابخانه های غنی و متن های قشنگ و حرفهای قشنگ و لبخندهای قشنگ... که لزوما ربطی به داخل و بطن مغز و دل آدمهایش ندارند. هر چه سنم بیشتر میشود بیشتر این را قبول دارم.میخواهم تا جای ممکن و تا سرحد ظرفیتم خوب و بهتر باشم. بعدش بخواهم که به بازتولید خودم فکر کنم.
هنوزراه دارم. هنوز با دیدن حرف مزخرف عصبانی میشوم. این ارثی است توی خانواده ما. زود عصبانی میشویم. زود هم فرو مینشینیم. این البته نشانه این نیست که من خودم حرف مزخرف نزده یا نمیزنم. میزدم. میزنم. اما هر سال کمترش میکنم صدور مزخرفات را. سعیم را میکنم یعنی. گاهی هم سر لحاف ملا قاطی میکنم.مثلا عصبانی شدم امروز سر یک کامنتی که یکی آمده بود نوشته بود: گوگوش با برنامه آکادمی خودش را زیر سوال برد. خب این چقدر حرف مزخرف فله ای بود که سر صبح  خواندم. این برنامه مورد علاقه من نیست.یک برنامه که صرفا سرگرمی با دستمایه موسیقی  است و نه رسالت خاص هنری روی دوشش هست و نه آن بودجه را دارد و نه آن ظرفیت را. اما به غایت توی همان گروه سرگرمی میگنجد برای سرگرم کردن مردمی که اصلا انگار شاد بودن یادشان رفته و توی هر کانسپتی ، دنبال آموزش و پیام و ایدئولوژی میگردند. به اسم و رسم  یک آوازه خوان که با سلیقه من سالهاست که هنوز خوب است و با سلیقه یکی دیگر نه نیست. این که این. بعدش اما امان از این کلیشه ها.این کامنتها وقتی یک چیزی به نظر غلط است یا خوب نیست یا ایراد دارد: خودش را زیر سوال برد. برنامه بی آبرواست، چه افتضاح بزرگی به بار آورد، الان دنیا تمام میشود، همه بد من خوب، ... خلاصه که این کلام کلیشه ای آن هم برای چنان موضوعاتی عصبانی کننده اند برای من هنوز. ولی خوب ...بعدش میگویم همین است که هست. همین هم بود. به انقلاب و شاه و آخوند مربوط نیست. مربوط نبود. این داغان بودگی از جائی است که هر کی خواسته یکی/ چند تا مثل خودش تولید کند با اعتماد به نفس تمام. بدون ذره ای تفاوت. تو نکن. برو چیز یاد بگیر، و بهترعمل کن

1 comment:

Niloufar said...

با همه حرفات موافق...اومدم/خواستم برات بنویسم "فرهنگ غیبت کردن ایرانی" هم٬ فله ای نظر دادن هست...دیدم بخوام مثال بزنم٬ ادم هایی که میشناسم به تعداد انگشتهای دوتا دستم نمیشن...خلاصه دارم فکر میکنم شاید به این نتیجه برسم که این خصوصیت اخلاقی اونقدر هم گسترده نیست که ازش به عنوان فرهنگمون اسم ببریم...دارم فکر میکنم...