1/07/2013

و سپس، سال 2013 را سال خوشی های کوچک با طعم ادویه های مشرق نامیدم

دو تا فولدر توی فیس بوکم و توی لپ تاپم هست  فقط شامل عکس غذاهایی که تا حالا پخته ام یا جای دیگر کسی برایم  پخته یا توی رستوران سفارش داده ام. امروز داشتم نگاهش میکردم و همزمان فکر میکردم که من هر جا و در هر شرایطی که زندگی میکرده ام، غذا حال و روز مرا تعریف میکرده. کلاس آشپزی میرفته ام و فکر میکرده ام که روزی دنیا را فتح  میکنم لابد و چیلیک چیلیک از حال و هوای ایرانی و چینی و هندی و لبنانی خودم که توی بشقابهای دسر و سالاد غوطه ور بوده اند عکس برداری کرده ام. توی آپارتمان بسیار کوچک پراز گلدان و با صفایم تنها بوده ام آن صبحی که برای خودم وقت گذشته ام و یک املت چشم چشم دو ابرو شکل درست کرده ام که البته تنهایی ام را بشقاب غذای کنار لپ تاپ روشن، خیلی رک و صریح  نشان میدهد. آن عصری که تنها بوده ام  و لیوان قهوه و دارچینم خیلی ساده دارد از هوای خانه ام  داستان میگوید دم غروبی که از پنجره پیداست. سر حال و سر صبر، من پخته ام و گوگوش و ویگن خوانده اند و میز چیده ام و قر داده ام و شمع روشن توی عکس، روشنای دل من است توی خانه. یک  روز یا شبی رستورانش و معاشرانم  دوست داشته ام و عکسی گرفته ام که مزه آن لحظات  را یادم می آورد. کیک من در آوردی غیر حرفه ای و بسی خودمانی درست کرده ام که از توی فر دوست بوده ایم با هم. لقمه مهربانی گرفته ام و کسی از آنچه جلویش گذاشته ام عکس گرفته که یادگاری از من داشته باشد. هوم... غذا برای من، رنگ و بوی خانه ای است که هر جایی باشد، دلم میخواهد که به آدمهای دایمی و گذرایش خوش بگذرد. بخار دور بشقاب، نشان گرمائی است که من برای هر سقفی آرزو میکنم. صدای سرخوشانه قاشق ها و چنگالها، چوبها و کاردها و لیوانها، همان اصل بقای روشنی چراغ خانه است. چراغی که بر هر منزلی رواست که روشن بماند همیشه     

2 comments:

Unknown said...

چه جالب من هم 7 سالی که تنها زندگی میکنم از روز اولی که خانه ی اجاره ای ام بدون وسیله و فرشی حتی بود و نیم رو پختم وروی روزنامه پهن کردم و خوردم تا الان که هر چه می پزم همه را عکاسی میکنم

مشق سکوت- رها said...

من تنهاییم رو با آشپزی پر میکنم، آره غذاهاو خوراکی ها همیشه از حال و هوای ما میگن به ساده ترین حالت ممکن