10/23/2012

روزم از نو ، روزی از نو ، یه بغل هوای تازه

پیغامهای توی گوشی ام را به جز آنها که روزمره و غیر خاص بودند نگه داشته ام. اما نمی خواندمشان. همینجوری از چند سال پیش تا حالا برای خودشان یک گوشه از گوشی ام زندگی می کردند. از چند ساعت پیش تا حالا دارم واردشان می کنم توی گوشی جدید. تک به تک را میخوانم و بر اساس محتوایشان پرت می شوم به یک قاب از یک خاطره خاص. خوش یا ناخوش. از زمستانهای تاریک و سرد تا شمعهای روشن سرخ. از تابستانهای زرد و آبی تا عیدها. سفرها. وقتهایی که دوستم داشته اند. وقتهایی که شعر داشته ام. وقتهایی که کسی دلواپسم شده یا به من کمک کرده یا از من تشکر کرده یا گله. وقتهایی که با همه دنیا در صلح بودم. وقتهایی که از همه بدم می آمد. وقتهایی که تنها و خسته بودم. وقتهایی که عاشق بودم. وقتهایی که عاشق نبودم. وقتهایی که زندگی خوب بود. وقتهایی که زندگی بد بود. و آخ چقدر زندگی کرده ام اما یادم رفته. من اصلا چرا گاهی فکر می کنم که خیلی از وقتها را غایب بودم از زندگی؟ من که هر لحظه توی یک قاب حضور داشته ام. این گوشی گواهش است. توی قاب یک نفر، یک خاطره، یک خانه، یک زندگی یا حتی چند نفر و چند خاطره و چند خانه و زندگی. من غایب نبوده ام. فقط یادم رفته خیلی هاش را. یادم هم می رود باز. کاش می شد کیفیت همه لحظه ها را پیام کنم و یک جایی بگذارم توی یک گوشی قدیمی. نه که با خودم بکشانم. نه که دایم مرور کنم. نه که بروم سراغشان. باشند برای هر از گاههای خاص. برای هر بار که باور می کنم خیلی وقتهای زندگی ام خالی بوده، بعد یک مدرکی باشد جایی که گواه باشد که نه. کافی بوده. خوب بوده. حتی اگر بد بوده، گذشته. به خیر گذشته بالاخره و من هنوز راه می روم. گاهی روی پنجه. گاهی روی پاشنه. گاهی هم روی سر. این آخریش خیلی بانمک است.

1 comment:

Tahoora said...

کاش همه زندگی یک "آن" ابدی بود