10/31/2012

*دارم واگنم را رنگ می کنم

خش صدای محمد زارع  آن هم در پاییز، با همین تک آهنگ برای من بس است : رو در و دیوار این شهر، همه اش از تو یادگاره ....
اما برخلاف همیشۀ وقتهای گوش دادن بهش؛ به طرز کودکانه ای خوبم. در این بعد از ظهر دلگیر وسط هفته که همه شهر تعطیل است و این آفتاب کم رنگ راه به جایی نمی برد؛ من اما خوبم. حتی توی خواب. حتی وقت های سختِ کار. حتی وقتی در جواب سوال : "این روزا ناهارا چی میخوری ؟"  گفتم "غذاهای آماده بدمزه".حتی وقت دیدن عکسهای جدید آن دختره که بدون اینکه مرا بشناسد دوستش ندارم. حتی وقتی شارژ تلفن و اینترنتم در بدترین زمان ممکن تمام شد. حتی وقتی در یک مورد خاص مهمی جواب شنیدم " نمی شود".  از اینکه برای هفته های بعد یخچال و فریزرم خرید نمی کنم خوشم. از اینکه به سرمای هفته بعد این شهر فکر نمی کنم خوشم. از اینکه اسکایپ نخواهم داشت خوشم. از اینکه هنوز از پاییز باقی است و من توی کوله ام حملش می کنم خوشم. سرخوشم. دارم می روم خانه. خانه اولم. خانه ای که مرا هر جور که باشم دوست دارد.. خانه ای که همه گناهان مرا می بخشد. خانه ای که شاهد همه اتفاقات مهم عمر من بوده. خوبهایش. بدهایش. خانه ای که خوب می شود آنجا حال بد دلم. دارم می روم خانه. بعد از دو سال. و تو چه می دانی که دو سال برای من یعنی چقدر ... یعنی چه روزهایی. یعنی چه شبهایی...* شد شهر هیاهو این سینه من ...و تو چه می دانی؟
هر یک خرده ریزی که جا برایش پیدا می کنم توی این چمدان صبور؛ رنگ جدیدی روی واگن من است. با این واگن کوچک رنگی ام دارم می روم خانه. مثل یک بچه مدرسه ای که خیلی عادی از مسیر هر روزه اش می رود خانه. فرقش اینبار اما این است که انگار مدت مدیدی در خیابانهای طویل و پرهیاهوی دم دمهای غروب گم شده بود. الان در راه خانه، حجم خوشی دلش در باورش نمی گنجد و خودش حتی نمی داند چرا؟ 

* رنگ زدن واگنم را از ایشان وام گرفتم.

4 comments:

Laleh said...
This comment has been removed by the author.
رویا said...

او! خوش به حالت! خیلی خوشحالم کردی. ایشالا حس خوبت همیشه ادامه داشته باشه.

Laleh said...

دلم برای نوشته هاتون تنگ شده ... روزی که این متن رو پست کردین بیش از ده بار خوندمش و هر بار بدون اینکه بخوام پا به پاش اشک ریختم و خودم رو به جای شما متصور شدم.

امیدوارم در خانه خودتون بهترین لحظات و روزها رو داشته باشید دست و سایه پر مهر پدر مادر روی سرتون باشه و آرزو می کنم این قسمت از روزهای عمرتون به کندی بگذره تا از بودن در کنار عزیزان بیشترین لذت رو ببرین
***

رها@ said...

سلام...داشتم همینجور متن ها رو پشت سر هم میخوندم ...چون مدتی هست که به ایننجا سر نزده بودم...البته آن وقتا هم که میخواندم خاموش بودم...الان هم آمدم که بگویم با اجازه کمی از پست "
هنوز لبخند زندن بهتر از دو نقطه دی است" را کپی کردم در ورد تا هر روز بخوانمش...چون دقیقا حال این روزهای من است اینجا...و دقیقا نتیجه گیری که با خوندن این پست شما مطمئن تر شدم بهش...و اینکه یک تشکر جانانه که با این پست من رو در مورد تصمیمی که گرفته ام مطمئن تر کردین...:)