12/01/2011

Eternal Sunshine... of mine















دیوارها به غایت ساده، پنجره ها بی ادعا، گچ کاری های سقف بی حاشیه، دیوارهای قصر ساکت، سرد، آرام ... من نشسته در این کنج خلوت به این فکر می کردم که شاید روزی از روزگار خیلی خیلی خیلی دور، یک دخترک کمی بازیگوش، کمی سودایی، کمی زودرنج، کمی عاشق پیشه و کمی سر بهوا؛ روی همین لبه و پشت همین پنجره و زیر همین سقف نشسته باشد و حرفهای هزار بار شنیده توی دلش را باز هم ، باز هم با خودش تکرار کرده باشد و ته لبخندی روی لبهایش و یک برق غریبی توی سیاهی چشمهایش و رگ مهری گذرنده از سر انگشتانش داشته باشد و دوباره و هزار باره به خورشیدی نگاه کرده باشد که هزاران سال است هر غروب می میرد و همچنان مصرانه هر صبح پشت هر پلک زنده ای به دنیا میاید باز ... باز ...

No comments: