دقیقا نمی دانم از چه وقتی ، ولی از یک موقعی اتفاق افتاد که من شروع کردم به " خودم را کمتر سرزنش کردن " ! چون که شغل بسیار عبث و بی فایده و دست و پاگیری بود. هیچ درآمدی جز ماندگاری یک حس تلخ یاس یا برگشتن کابوسهای تو در تو در پی نداشت . نمی دانم چی شد و چطور شد و از کجا شروع شد ، ولی حتمن در پی یک موقعیتی من دیدم که هر چقدر دست خودم را گاز بگیرم ، باید زمان و نیروی بیشتری را خرج دوا و درمان خودم کنم از نو . پس بهتر نیست که عادت گاز گرفتن خودم را کم کم از سر خودم بیندازم ؟
دیشب، خسته بودم . کم رنگ بودم . بی حوصله بودم . با یک جدیت چینی غیرقابل توجیهی هم داشتم نامه و درخواست و فایل سر هم می کردم و می فرستادم . وسطهای کار دیدم که یک جایی از یک نامه را می بایستی تغییر عمده می داده ام و نداده ام و همانجوری گذاشته ام برای چندین آدم گردن کلفت فرستاده ام . در یک نامه دیگری اسم یکی را نوشته ام ولی فرستاده ام به آدرس همکار رقیبش. در یک جای دیگری هم نمی دانم چه غلطی کرده ام که نمی بایست می کرده ام . سرجمع شمردم و شد هفت اشتباه غیرقابل جبران . یعنی دقیقا هفت پتانسیل شانس که پریده از همین حالا . حتی منتظرم که نامه های تند و تیزی در جواب بگیرم اگر حوصله داشته باشند که جواب نامه هایشان را بدهند البته . همان نیمه شب می خواستم سر خودم بلند بلند داد بزنم که زدم. بعدش می خواستم خیلی خودم را تنبیه کنم و خیلی به خودم عتاب و خطاب کنم و گوشزد کنم که چقدر بی حواس و خنگ و گولم . که نکردم ولی . چون خیلی عجیب ولی خیلی به موقع به نظرم آمد در کل زندگیم چه بهتر بود که اصلا خیلی نامه هایم نمی رسیدند به مقصد . خیلی درها را باز نمی کردم ، نمی بستم . خیلی وقتها سرم را نمی چرخاندم که ناگهان ببینم یا نبینم . این جمله آخری که می نویسم از فرط دراماتیک بودنش به زردی می زند حتی اما خب واقعا خیلی وقتها همه همه مسیر زندگی من از سر یک کلیک کردن روی یک لینک، خواندن یک متن، دیدن یک عکس، ندیدن یک یادداشت، چند دقیقه زود رسیدن یا یک ساعت دیر رسیدن به طرز حیرت آوری تغییر کرد . هیچ کسی هم که نمی توانست جلوی هیچ چیزی را بگیرد چون آنچه که باید /نباید ؛ دیگر رویش کلیک خورده بود و دیده شده بود و پنهان مانده بود و از بین رفته بود و ایجاد شده بود ... .
من فکر می کنم شاید اصلا یک طور بهتری می شد اگر فلان نامه من به فلان اداره نمی رسید هرگز. فلان تقاضایم رد می شد اصلا . فلان تصویر را کمی دیرتر می دیدم . در فلان امتحان رد می شدم . هر چند که در موقع خودش که بپرسی ، ناکامی همیشه درد دارد . اما هیچ تضمینی هم نیست که کامیابی اش دردناکتر از آب درنیاید .
یک ذهن دقیق که این متن را می خواند می تواند بگوید این نوعی توجیه بی دقتی و لاابالی گری است و نمی شود به خاطر گل روی یک اتفاقِ باری به هر جهت، به اشتباهات کوچک و بزرگ میدان وقوع داد. در مقابل ، یک ذهن سوفسطایی هم مثل من که دارد این متن را می نویسد معتقد است هر آدمی را با تجربه های خودش چال می کنند یک روزی و تجربه های هیچکدام از ما واقعا به درد یکی دیگرمان نمی خورد.
* عنوان مقاله ای از لنین - 1921
4 comments:
شاهکار نوشتی.
بارها خودم رو لعنت کردم برای اونهمه دقت نظر و سماجت در همه چیز و این دنیایی که شده آخرت یزید. تو به اصل مطلب رسیدی فرزند! زندگی پوکر بازی کردن با یه سری دلقک مسته که دیوانه وار می خندن و ورق می ریزن و می کوبن رو میز، در حالی که نمیدونی دقیقا چه برگی دستته و نمی دونی داوی که گذاشتی چیه. هر خطای کوچیک، خوندن نایجا یا کلیک بی موقع می تونه باقی زندگی تورو به یه کابوس تبدیل کنه.خیلی راحت میشی مسافر یه جاده ای که اگر بد شانس باشی اینقدر می رونی تا بنزینت تموم بشه و یه جای پرت و پلا زیر خاک مدفون بشی واگر خوش شانس باشی میشی مهمون هتل کالیفرنیا و تا اید باید بنوشی و برقصی... سام دنس تو ری ممبر سام دنس تو فورگت اما به عنوان کفاره این بیهودگی یو کن چک اوت انی تایم یو لایک بات یو کن نور لیو!
در مورد اون قسمتی که گفتی به زردی میزنه میخوام بگم که من حداقل 2 تا فیلم خیلی خوب دیدم که به نظرم میخوان همین حرف شما رو بزنن
run lola run!
Butterfly effect
زندگی کردن با عقل و پرهیز از هرگونه اشتباه؟ ماشین بساز دوست عزیز نه انسان
نوشته هاتون را دنبال میکنم. بعضی هاش خیلی خوبند...از جمله این، اثر میگذارند روی صفحه ذهن
پاینده و پوینده باشید
Post a Comment