به این فکر می کنم که هر کداممان روزی به کسی احتیاج داشته ایم یا روزی به کسی احتیاج خواهیم داشت که توی چشمهایمان زل بزند و خیلی جدی و شاید به نظرکمی بی رحمانه بگوید " از دل نمکزار ، سرو نمی روید . پای گوری گریه می کنی که مرده ای ندارد حتی . بگذر " . به این فکر می کنم که گیرم که کسی پیدا بشود ؛ خیلیهایمان باید سر خودمان را با سنگ خودمان بشکنیم وگرنه که درنظرمان سنگ ، سر نمی شکند مگر خلافش ثابت شود.
کیست که نداند وبلاگ چه جور جاییست ؟ کیست که نداند وبلاگ خودش نشان احتیاج است اصلا . نشان احتیاج به نوشتن کسی است که می نویسدش . نشان نیاز اوییست که میخواندش . و کیست که نداند همه یک وبلاگ ، همه نویسنده اش نیست . حالا کجاهای نویسنده است ، چقدر از نویسنده را درست و راست میگوید ؟ اینجا دیگر قصه ها و بازیها فرق میکند .
وقتی من از چتر آبیم بنویسم و بگویم که از جنگل سیب چیدم ، راست ترین اتفاق زندگیم را نوشته ام . چتر من آبیست . جنگل نزدیک خانه ام سیب دارد . اما این همه اش نیست . این تمام من نیست . یک چیزهایی به گفتن در نمیاید . یک چیزهایی به شکل دیگری زندگی می شود و به شکل کاملا متفاوتی نوشته . یک چیزهایی بنا به یک ملاحظاتی مسکوت می ماند ، تغییر می کند ، دستکاری اندک یا عظیمی می شود . و مجموعش میشود این صفحه که جلوی رویمان گشوده است با قصه ها و بازیها و آدمهایش . کیست که نداند ؟
وقتی برای چنین آدمی ، می نویسید ، وقتی برای چنین مجموعه ای که معلوم نیست اسم نویسنده اش یا رنگ چترش یا شماره شهروندیش درست و حقیقی است یا نه ، از خصوصی ترین دلیل گریه ها و دل زدنهایتان حرف میزنید ، کیست که نفهمد چقدر هوای دور و برتان ابر دارد و سرد است . کیست که نفهمد چقدر آغوش لازم و دلداری لازم و راه حل لازم بوده اید . دارم فکر میکنم خودم هم روزی بوده ام آنجا که شما ایستاده اید . برای آدمهایی نوشته ام که آنها هم روزی همینجا ایستاده بودند . زمین می چرخد و ما با زمانش تکرار می شویم .
من نمی گویم بی خیال . نمی گویم به زور زندگی کنید و به زور دوباره عاشق اولین رهگذر بشوید و به زور فراموش کنید و به زور دوباره از نو . من نمی گویم هی امتحان بدهید و بگوید گور بابای نتیجه . من نمی گویم گریه نکنید . فقط می خواهم بدانید اینجایی که هستید ، هر قدر بد و تلخ و بی مفر ، جایی از جاهای زندگیست و متاسفم ولی به شدت صحیح است که " تو اهل دانش و فضلی ، همین گناهت بس " که هر چه آدم نازک تر و داناتر و دوستانه تر ، زمان و زمانه و آدمها سخت تر ، نا رسیدنی تر .
سنگ و سر دست شماست . ببینید من خودم به نصیحت دیگری گوش نمیکردم وهنوز هم زندگی نمی کنم با تجربه های آدمهای دیگر که خودم آدم آزمودنم چه درست چه غلط . بهایش هم هر چه باشد داده ام و می دهم . نسخه نیست که بپیچم . متخصص ومشاور و درمانگر نیستم و ادعایش را هم ندارم . فقط شمایی که می پرسید دلیل میشوید که بگویم . اینکه تا برسم به اینجا ( که چندان جایی هم نیست اگر از من پرسیده باشید ) ؛ همه سخت ها و نشدن ها و خراش ها و افتادن ها و خیزیدن ها ، یادم داده که از دل نمک ، سرو نمی روید . اگر هم به اشتباه دانه کاشتی و نرست ، اگر باز و به هر دلیل صبر کردی و آب دادی و مراقب بودی و آواز خواندی ؛ هر چقدر که گذاشته باشی و گذشته باشد از عمر و اشک و امید ؛ نوید معجزه خیال باطلیست . سرو را برای بیابان نساخته اند . واقعا نساخته اند . هر چه زودتر به جست و جوی واحه ای برخاستن ، هر چه کمتر تشنه و منتظر بارانی که هرگز نمی بارد حتی به حرمت دعا . یک دست به زانوی خویش و اتمام خیال خام و تمام . که واقعاً " بر در ارباب بی مروت دنیا ، چند نشینی که خواجه کی ز در آید ؟"
1 comment:
وبلاگ نویس ها میفهمن حرفاتو ....
Post a Comment