10/24/2010

به منزله تمبر یا پاسخ نامه هایی که برایم نوشته اید

به این فکر می کنم که هر کداممان روزی به کسی احتیاج داشته ایم یا روزی به کسی احتیاج خواهیم داشت که توی چشمهایمان زل بزند و خیلی جدی و شاید به نظرکمی بی رحمانه بگوید " از دل نمکزار ، سرو نمی روید . پای گوری گریه می کنی که مرده ای ندارد حتی . بگذر " . به این فکر می کنم که گیرم که کسی پیدا بشود ؛ خیلیهایمان باید سر خودمان را با سنگ خودمان بشکنیم وگرنه که درنظرمان سنگ ، سر نمی شکند مگر خلافش ثابت شود.
کیست که نداند وبلاگ چه جور جاییست ؟ کیست که نداند وبلاگ خودش نشان احتیاج است اصلا . نشان احتیاج به نوشتن کسی است که می نویسدش . نشان نیاز اوییست که میخواندش . و کیست که نداند همه یک وبلاگ ، همه نویسنده اش نیست . حالا کجاهای نویسنده است ، چقدر از نویسنده را درست و راست میگوید ؟ اینجا دیگر قصه ها و بازیها فرق میکند .
وقتی من از چتر آبیم بنویسم و بگویم که از جنگل سیب چیدم ، راست ترین اتفاق زندگیم را نوشته ام . چتر من آبیست . جنگل نزدیک خانه ام سیب دارد . اما این همه اش نیست . این تمام من نیست . یک چیزهایی به گفتن در نمیاید . یک چیزهایی به شکل دیگری زندگی می شود و به شکل کاملا متفاوتی نوشته . یک چیزهایی بنا به یک ملاحظاتی مسکوت می ماند ، تغییر می کند ، دستکاری اندک یا عظیمی می شود . و مجموعش میشود این صفحه که جلوی رویمان گشوده است با قصه ها و بازیها و آدمهایش . کیست که نداند ؟
وقتی برای چنین آدمی ، می نویسید ، وقتی برای چنین مجموعه ای که معلوم نیست اسم نویسنده اش یا رنگ چترش یا شماره شهروندیش درست و حقیقی است یا نه ، از خصوصی ترین دلیل گریه ها و دل زدنهایتان حرف میزنید ، کیست که نفهمد چقدر هوای دور و برتان ابر دارد و سرد است . کیست که نفهمد چقدر آغوش لازم و دلداری لازم و راه حل لازم بوده اید . دارم فکر میکنم خودم هم روزی بوده ام آنجا که شما ایستاده اید . برای آدمهایی نوشته ام که آنها هم روزی همینجا ایستاده بودند . زمین می چرخد و ما با زمانش تکرار می شویم .
من نمی گویم بی خیال . نمی گویم به زور زندگی کنید و به زور دوباره عاشق اولین رهگذر بشوید و به زور فراموش کنید و به زور دوباره از نو . من نمی گویم هی امتحان بدهید و بگوید گور بابای نتیجه . من نمی گویم گریه نکنید . فقط می خواهم بدانید اینجایی که هستید ، هر قدر بد و تلخ و بی مفر ، جایی از جاهای زندگیست و متاسفم ولی به شدت صحیح است که " تو اهل دانش و فضلی ، همین گناهت بس " که هر چه آدم نازک تر و داناتر و دوستانه تر ، زمان و زمانه و آدمها سخت تر ، نا رسیدنی تر .
سنگ و سر دست شماست . ببینید من خودم به نصیحت دیگری گوش نمیکردم وهنوز هم زندگی نمی کنم با تجربه های آدمهای دیگر که خودم آدم آزمودنم چه درست چه غلط . بهایش هم هر چه باشد داده ام و می دهم . نسخه نیست که بپیچم . متخصص ومشاور و درمانگر نیستم و ادعایش را هم ندارم . فقط شمایی که می پرسید دلیل میشوید که بگویم . اینکه تا برسم به اینجا ( که چندان جایی هم نیست اگر از من پرسیده باشید ) ؛ همه سخت ها و نشدن ها و خراش ها و افتادن ها و خیزیدن ها ، یادم داده که از دل نمک ، سرو نمی روید . اگر هم به اشتباه دانه کاشتی و نرست ، اگر باز و به هر دلیل صبر کردی و آب دادی و مراقب بودی و آواز خواندی ؛ هر چقدر که گذاشته باشی و گذشته باشد از عمر و اشک و امید ؛ نوید معجزه خیال باطلیست . سرو را برای بیابان نساخته اند . واقعا نساخته اند . هر چه زودتر به جست و جوی واحه ای برخاستن ، هر چه کمتر تشنه و منتظر بارانی که هرگز نمی بارد حتی به حرمت دعا . یک دست به زانوی خویش و اتمام خیال خام و تمام . که واقعاً " بر در ارباب بی مروت دنیا ، چند نشینی که خواجه کی ز در آید ؟"

1 comment:

ansherli said...

وبلاگ نویس ها میفهمن حرفاتو ....