3/16/2010

بیا ای عمو نوروز .... برو ای غم امروز

تو فکر کن من نفسم گرم است و راهم دور . تو فکر کن من نمیدانم مردم از ولیعصر و آرژانتین و میرداماد و جمهوری و گلسار و جهانشهر و بلوار سجاد و صفائیه ، بی لبخند می گذرند . خبر ندارم گرانی است ، خبر ندارم چه خبر بود ، چه خبر هست .من هم فکر میکنم تو نمیدانی که من ، که یک عالم آدم مثل من امسال پای سفره خانگی خانه ، پای تلویزیون بزرگ توی هال ، پای آدمهای آشنا ، پای همان چند تا آدم همیشه پایه برای دوست داشتن ، نیستند . من هم فکر میکنم تو به مخیله ات نرسد که روزگارم چه شکلی است، چقدر مقاله سخت سخت دارم برای خواندن ،چقدر دغدغه دارم از اقامت و نرخ ارز و کلاسهای اجباری و فکر هر روز اداره کردن خودم و زندگیم و نگرانی هر روز برای آنها که دوستشان دارم و نیستیم کنار هم . که در چه چاهی سر فرو بردم که رسیدم به اینجا . اما این که چقدر از هم ، از توی فکر هم دوریم ، مرا منع نمیکند از اینکه از صبح آهنگ چهار شنبه سوری را که نیاز فرستاده گوش نکنم با صدای بلند . به هر" هپی نیو یِر " که می شنوم از آدمهای سال میلادی به پهنای صورتم لبخند نزنم . هوس آتشبازی اکباتانی نکنم . قرار پختن شیرینی نخودچی را برای دهمین بار چک نکنم . تبریک نگویم،زبانم به حرف تبریک و مبارک نچرخد . من حتی همین الانش که اینها را می نویسم ، دلم می زند برای این جلسه امروز که باید جلوی آن همه آدم حرف بزنم و تصویرها را روی آن صفحه دیواری نشان بدهم و غلط نگویم و هول نباشم و خرابکاری نکنم و نمره بگیرم و این واحد را نمره بیاورم و این نمره یعنی حق ادامه خودم . تو فکر کن جدی نیست ، من فکر می کنم تو چقدر دوری از من . در آستان بهار ، جان آدمها توی آن خیابانها افتاد روی خاک . تو فکر کن من فقط گریستم و استتوس عوض کردم و حس کردم چه کمم . من فکر میکنم تو چقدر دوری از من . الان هم دارم ادامه میدهم خودم را توی این خاک چون زندگی حق همه ماست . و راستش دلیلی برای خاکستری ماندن و توی خاکستر ماندن نمی بینم . زیباترین تصویر این ماههایم ، عکس یک پیرزن و پیرمرد آلمانی بود ایستاده روی تل خرابه و خاکستر . خرابه و خاکستری که ساعتی پیش خانه شان بود. روی آن حجم از عدم و سیاهی و بی امیدی ، داشتند آجرهای سالم را پیدا میکردند ..... خدای من .... آجرهای سالم را پیدا میکردند برای " از نو " . تو فکر کن من چقدر دورم از تو . مهم نیست . من امروز میروم و فشفشه میخرم و حتی اگر شده در یک پارک یا اولین خیابانی که یک آدم فشفشه به دست ببینم نورهای رنگی میفرستم به هوا . من امروز فکر میکنم که شب آخرین چهارشنبه سال برای جفتمان دعا کنم و " از نو " را آرزو کنم . روزهای " از نو " را ، بهار " از نو " را ، نفسهای " از نو " را . باشد یک روز ، یک روز خوب ، همگی مان ، زردی رخ همه زمستانهای خجل را بدهیم به سرخی آتش آشتی روزهای " از نو " .

3 comments:

میعادرلجن said...

من هم دلم خواست دعا کنم،‌ که روز از نوع شود،‌روزگار از نوع شود، به هر کسی هم که گفت این، چیز زیادی است لبخند بزنم.

مانا said...

چقدر من دوست داشتم این نوشته رو.بهارت مبارک.از نو شدنت،از نو شدگی مان مبارک.دلت شاد باشه هرجا که هستی

دريا said...

سال نو مبارك
سال خوب و شادي داشته باشي