3/23/2010

چنان که تبخیر آرام افیون از جویبار خون رگهام

رها شدم . عبور کردم از آن دم و بازدم آخر . بعد از هفتصد و بیست روز . هفتصد و بیست شب ... که نه ؛ هفتصد و بیست سال گذشت و منی که زنده ماندم به سعی ، از واپسین لحظه آن " ما " یی که روزی مَنَش بودم ... به جد رها شدم .

No comments: