نگارنده پر از هوسهای غریب است این روزها . شنهای سفید می خواهد و دریایی کمی شور و بسی آبی . آبی . آبی ای بدون چادربرزنتی و مرز و دیوار میخواهد با یک چتر رنگ به رنگ آفتابگیر و یک گیلاس کاکتل بسیار بسیار بسیار سرد. او حتی به نی رنگی داخل لیوان هم فکر کرده است . نگارنده دلش میخواهد موهایش از آبتنی یک ساعت پیش مرطوب باشد و نسیم از طرف دریا بوزد جوری که ببیند پوست بدنش چه لرز خفیف خوشی دارد از لمس باد و آب . نگارنده شدیداً تمایل دارد که در این لحظه لباس شنای گلبهیش را بالاخره از توی کاور درآورده باشد ، مارکهایش را کنده باشد و دلیلی برای پوشیدنش داشته بوده باشد . باری ، نگارنده دلش می خواهد که مدت پی ام اس روحیش کمی ، فقط کمی عجله کند در به سررسیدن . زیرا وی به شدت معتقد است پس از هر دوره زیر و رو شدن همه مناسبات و آرزوها و خیالبافیهای به نظر محتوم به رخ دادن در واقعیت ، بعد از فروپاشی ادواری رویاها و روابط و آدمها ، دوره ای غیرقابل انکار از رکود آغاز میشود . وی معتقد است که دوره های رکود ، سهمی جداناشدنی از هستی اند که باید پذیرفتشان و کنار آمد و زیست نمود . چرا راه دور که حتی خود او گاهی سعی کرده از روی دره این دوره های کندی و رخوت و غم ته نشین ، به تپه روبرو دورخیز کند و بپرد و بگذرد ، زود بگذرد ، زودتر ....و دیده آنچه نباید میدید .... شاید دلیل ملموس اینکه می شنوی گاهی اتفاقات زندگی خیلی ازافراد حقیقی و یا شاید هم حقوقی ، بلافاصله بعد از یک شکست ، با عجله در دام شکست و دلتنگی بعدی میافتند همین باشد ، همین دورخیز پرشتاب خردکننده .... . نگارنده این سطور ، خودش با چشمهای خودش خوانده است واز نزدیک دیده است و بسیار چشیده است که صبر نکردن و نا ایستادگی روی دوره های درد ، به چه زخمهای بزرگتر و نامعرفت تری نشسته . او باور کرده که نمی شود دور بزنی توی این جاده ....
او میداند علیرغم هوسهای داغ تابستان ، گاهی باید صبر کرد و با دل و بدن و خواسته به صلح رسید و بعدش رفت سراغ مابقی زندگی . نگارنده میداند که زندگی کوتاهست ، هر چند ، شتاب نیز دلیلی ندارد.
* عنوان این پست ، به منزله شاهد از غیب رسیده ای ، حین شکل گرفتن این سطور ، برای نگارنده ارسال شد . حتی عنوانش هم عجیب ، عجیب بود : summertime
2 comments:
Happy to see your comment DOONY here
That means sometimes "AMRE be MAROOF" works
ها الان سلام
بعد هم اینکه من تازه الان کامنت تو رو دیدم در قسمت سالی و سارا و 25 نوامبر و نگار با گ بزرک و کوچک
پس تو الان سالی هستی خب
فهمیدم
بعد هم که اره، جریان مسواک و می گم :دی
calendar
Post a Comment