9/25/2020

سقفی برای ما

 سقف آرزوهایم، ته تهش، افق و اوجش، آن است که برگردد بگوید می‌جنگم برای خودم و برای امید و برای تو. 

زمانی، بسیار زمانهایی فکر میکردم انتهای طناب آرزوهای من می رسد به داشتن. به رسیدن. به برآورده شدن و اجابت و احقاق. از گذر از دوران جوانی است یا نتیجه سوختنها یا زخمهای زمان؛ هر چه هست رسیدم به جایی که بدانم جایی کسی به تماشا ننشسته. قرار به اتفاق خاصی نیست. قرار به موعد شب آرزوها و شمعها و نذرها و وعده ها. هیچ. تهش هیچ است. ما در این هیچ فقط همدیگر را داریم و دستچین رویاها و زخمها و التیاممان با هر چه عشق که در بساط یافت میشود. 

دلم میخواهد بداند عشقم مانع از دست شستن من از اوست. که مانع شود از دست شستن خودش از خویش. سینه سپر کند انگار همان زمان که روی قله دنیا ایستاده بود. همانقدر یاغی. همانقدر سرکش. همانقدر لجوج. و بگوید ایستاده و روزن این سقف را میگیرد. حتی شده با سرانگشتی که به قصد ایستاندن سیل در روزن بماند تا  تاریخ تمام شود.

9/12/2020

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار

 توی قطار به ناکجا نگاه میکردم. توی گوشم صدا میپیچید. صدای خودم: دردم نهفته به ز طبیبان مدعی.... دردم نهفته به.... دردم...

باقی را به خزانه غیب نسپردم چون باور ندارم جایی کسی نشسته و نگاه میکند و گاه دلش به حال ما و استیصال ابدیمان می سوزد و التیام میدهد. این که باور ندارم کار مرا سخت‌تر ولی تکلیف را یک‌سره میکند: بیم و امیدی به آسمان نیست‌. هر چه هست همین امروز و همین دم است که باید باید باید به هزار دلیل تاب بیاورم و درست به همین دلیل است که دردم نهفته به.

چه همان قرنها پیشش که طناب ایمان بسی ستبر و تازه و محکم بوده، باز کسی دید امیدی به آسمان نیست، که سر در چاه برد و گریست. لابد به دل دانسته بود که "دوام وصل میسر نمی شود". باقی حرف مفت است..