11/21/2018

Itsy bitsy Spider...

بچه، حمام کرده و با لپ گل انداخته، در یکسره مخملش وسط آشپزخانه با تکه موز لهیده ای در دست، خودش را هماهنگ با موسیقی کودکانه تکان تکان میدهد. اجتماع سادگی، معصومیت و زیباییست از دید من. شعر محبوبش درباره عنکبوت کوچکی است که در مسیرش از ناودان، با باد و باران خیس میشود و پرت می شود پایین، بعد خورشید می تابد و ابرها را می زند کنار و عنکبوت دوباره راهش را ادامه می دهد. بچه همزمان با دستهایش نقش ابر و آفتاب و باران و عنکبوت را اجرا می کند‌. در دنیای خودش غرق است. در یک حال رنگی خوش. لحظاتش ساده اند. دور از عمق و پیچش و شبهه. همه چیزش، حتی رویاها و کابوسهایش واقعی است و همه واقعیتها عین رویاست.  
چقدر دلم میخواست همزمان که دارد عنکبوت را از دل مه و خورشید و فلک به سلامت به ناودانش می رساند، دست مرا هم می گرفت می برد به جهان خودش. جفتمان آنجا می ماندیم و راستش من تمام تلاشم را میکردم که همانجا بمانیم تا ابد. که بگویمش من آن سوی ماجرا را دیده ام و زیسته ام و به من اعتماد و حرفم را باور کند که تنها همینجاست که ارزش زیستن دارد. جایی که عنکبوتهایش بالاخره به ناودانشان می رسند و آفتاب و ابر همواره دوستند. باقی همه حرف مفت است. بودن و نبودنش رشکی نمی انگیزد...

No comments: