2/10/2018

در دوران دانشجویی ام در تهران، گاهی از خط اتوبوسی استفاده میکردم که مستقیم از میدان آزادی تا تجریش میرفت. وقتی چندین دستگاه اتوبوس جدید جایگزین آن قراضه های دهه چهلي شد، دیگر تاکسی را بیخیال شدم، اتوبوسها واقعا قابل قبول بودند. کمی بعد دربي شد. روز بعدش بود که وقتی سوار شدم فکر کردم لابد هنوز خوابم! اتوبوسی که تنها چند هفته از عمرش می گذشت تبدیل شده بود به یک تانک نيمه سوخته. صندلیها پاره، شیشه ها پر از ترک، روی دیواره هایش پر بود از فحشهای مستهجن به دروازه بان و مربی و غیره، آن هم وقتی دولت بعد مدتها بودجه اش را رسانده بود که چند دستگاه اتوبوس بخرد. حالا گيرم بعد از مدتها، اما اتوبوسها نو بودند، و مال همه. بعد یک سری آدم ریخته بودند بخاطر نتیجه يک بازی فوتبال کلک همان چند وسیله تر و تمیز موجود را برای هميشه کنده بودند انگار دیگر هرگز قرار نیست گذرشان به همان وسائط نقلیه بیفتد. 

دانشگاهمان در قطب، دو کافی شاپ بزرگ داشت با انواع قهوه و ساندویچ و کیک که خب برای جیب خیلی ها گران بود. برای همین، یک قسمتی هم داشت که میشد آب جوش مجانی بگیری از دستگاه، بریزی روی پودر قهوه یا کیسه چاي که از خانه آورده ای، و حتی کنارش انواع پودر قند و کاکائو و دارچین و هل و کریستال شکر و عسل رایگان فراهم بود. ميم هر روز که روی کیسه چایش آب جوش میريخت، همزمان چندین چیز بیربط و باربط از روی میز کش میرفت و می انداخت توی کیفش. میگفت: باید تا میشه از اینا بکنیم. روي ک تشدید میداد که نشان دهد چقدر واجب است اين کندن. کسی هم ازش نمی پرسيد در کشوری که تحصيلت تویش مجانی است و چون دانشجویی آب بهای آپارتمانت را هم نميدهي، دقیقا کی به تو چی بدهکار است که باید از دانشگاهش هل و دارچين بکّني؟

در اولین سفر مشترکم با مرد، به بهانه اينکه دانشجو و بی درآمد و هيپي مسلک هستم، بلیط قطار نخریدم و به قول اينجاييها " سیاه" سوار شدم. مرد که بزرگ شده در این سیستم است پشت سرم می آمد. این را که دید دوباره برگشت و یک تک بلیط دیگر خرید. هر دو میدانستیم که در ایستگاه یکی مانده به آخر آن خط از قطار شب هیچکس بلیط کنترل نمیکند. نگاه متعجب و مات مرا که دید، گفت: درآمد این شرکتهای حمل و نقل از بخش خصوصی است. باید حمایتشان کنیم که روی پایشان بمانند. خرید و فروش همین بلیطهاي ساده باعث میشود خدماتشان بهتر شود، مثلا از امسال همه ترن های درون شهر کولر دارند! خجالت کشیدم.

یکی از معروفترین عکسهای تاريخ، از جنگ جهانی دوم زن و مرد سالخورده ای را نشان میدهد که روی تلّ خرابه خیابان مقابل ويرانه های خانه شان خم شده اند و دارند آجرهای سالم مانده را جدا میکنند و در گوشه ای می چینند. تقابل کهنسالی، ويراني و ميل هنوز سرزنده به بودن و ساختن، شاهکار ساخته از این عکس. 

 ناامید کننده و بسی خشم آور است اگر ببینی تو شهروند شرافتمندی هستي که تقریبا هیچ مزیت خاصی از مدنیت نصيبت نميشود، بعد فرضا سود قلنبه ای از باندبازي فلان موسسه یا بازدید فلان زيارتگاه یکهو میرود توی جیب پسر و دختر آقا و خانم فلانی. فساد سازمان یافته آن هم در مقیاس يک کشور، وقتی حتی زنجیر انوشیروان هم به جایی آویخته نباشد که بروی و فریادی بکشی که صدای معترض هر شهروند در هیاهوی سیاست گم است، بسیار خارج از طاقت و دلسرد کننده است. درست. اما آیا این واقعا سبب چنان میلی است به تخریب و غارت، به صدمه زدن آن چیزی که متعلق به همگيمان است؟ چرا نوک پرگار این خشم باید خود ما را نشانه بگیرد؟ آخر چطور میشود وضع راه و ترابری مملکت این باشد ولی همان چند دستگاه معدود حمل و نقل را هم بزنند و بشکنند؟ کجای کار غلط است که علیرغم آنهمه شعار هفته و شعر و نثر در مدح نیکي و درستی و راستي در کتب درسی، باز تفريح جمع کثيري سنگ پراني به گنجشکها و سگها و قطارهاست، باز هنگام اعتراضهای خياباني سطل های زباله، درخت و کیوسک و باجه تلفن است که می سوزانند؟ با چه دلی وقتي دانشگاه پول شهریه اش را بی کم و کاست میگیرد که باید از همان پول میز و نیمکت بخرد، باز افرادی هستند که روی همان میزها کنده کاری بندتنباني میکنند؟ این افراد، همین خودمان، دوستانمان، آشنایان و خويشانمان نيستند؟ یا همه آن ميم هايي که با صورت و لباس و قر و فر امروزی، فکر میکنند باید گرفت و کند، از دوست پسر، از والدين همسر، از همسایه، از رئیس، از دولت، از خاک کشور؟ یا شايد اینهمه آدمی که قبلا میم هایی از آنها کنده اند پس حالا فکر میکنند زین پس نباید قربانی عقب ماندن از غافله بود. آیا این چرخه، کمی که گل و گشاد شود، ختم به آن بانک ورشکسته، فلان موسسه اعتباری شیاد، دکل گمشده نفت و مرمرهاي مفقوده آپادانا نمي شود؟ 
از اینهمه توریست ایرانی که سالانه رفته اند لوور پاريس و موماي نیویورک را دیده اند، چند نفر پرسیده اند این انبوه گنجینه ايراني از نیشابور و مارلیک و اصفهان و تهران، چرا و چطور از اینجاها سر درآورده؟

1 comment:

قاصدک وحشی said...

دقیقا! این جا حتی آب جوش یا آب معمولی هم مجانی به کسی نمی دن. من هنوز نمی فهمم این حس شدید حق داشتن و حق پایمال شده از کجا می آد.