نويسنده ي واقعی کسی است که وقتی مینویسد، کمان را تا ته میکشد و سپس آن را به میخ آویزان میکند تا برود با دوستانش چیزی بنوشد، تیر درست به سمت هوا است، اين كه آيا به هدف اصابت خواهد کرد یا نه؟ مساله ي دیگری است. تنها احمقها میتوانند ادعای تصحیح مسیر تیر را بکنند یا درحالی كه از زاویه ي جاودانگی آن را میپایند، پشت سرش بدوند تا چند هُل کوچولوی تکمیلی به آن بدهند./
خولیو کورتاسار
من که طبعا نویسنده نیستم. صرفا چندین سال است که وبلاگ می نویسم و ادعای نويسندگي ندارم. فقط عادت دارم بعد نوشتن هر پستی در وبلاگم، صفحه را ببندم و بروم سراغ روزمره زندگی، هر چه که باشد. چندین ساعت بعد، معمولا فرداروز می آیم سراغش و بازدیدها را چک میکنم. گاهی هم پیغام و ایمیل دارم. از مخاطبهاي دیده و نادیده. دور و نزدیک. اسمش را گذاشته ام جایزه نوشتنم. انگار یک نفر آرزویی کند و برود توی تختش. به امید وقوع معجزه بخوابد. تا صبح فردا...چنین حالی است.
1 comment:
جایزه من هم خواندن وبلاگته. اونم تو روزای سختم. درست سه ماه بعد از زایمانم. غمگین خسته، مغموم… تنها میان آدمیانی که جنس من نیستند…. دلخوشیم اومدن و خوندن نوشته هاس و اشکی که در چشمانم منتظر تلنگرن. و چقدر از دلم می نویسی، نوشتی….
گاهی با ذکر وبلاگت جملاتی رو که به دلم میشینه تو توییتر میذارم.
Post a Comment