بعد هم سالیان می گذرد به التیام زخمها. ریشه از جا کنده شده ات را به دوش می کشی و به مأوایی می نشانی اش. به رویای روزی که بنشینی اش بپای؛ هر سبزینه نورسته ای، هر عشقه ای، سر سبز هر ساقه محتمل دیگری را که سربرآرد در دلت، از نطفه نابود می کنی و از خاکت بیرون می کشی که دو درخت در یک گلدان نگنجد. چنین می کنی و این رسم بغایت غمگینی است
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment