گوته
یک شعری دارد در مدح اتمام. در مدح سکوت ابدی پس از هیاهوی بسیار. در مدح
زیبایی و حلاوت هر چیز خوبی مثل زندگی که بر آن پایان و مرگی است چه ترس از زوال و اتمام،
در عوض کیفیتی را می سازد که ضد ملال و تکرار است. یک خط از شعر از اهمیت
"هاه" گفتن توی هوا یا همان بخار مرطوب نفس می گوید. از تناژ پنهان یک رنگ.
از هر چه کوتاه و محو و گذرا است ولی "هست" و بودنش انکارناپذیر. شعر
کوتاه است و فضایش در جنگل می گذرد. خط آخرش این است که :
حال در سکوت دراز
بکش. هشیارترینی.
فکر می کنم
باید پایانی باشد برای هر چه یا دستکم ما دایم یاد ابدی نبودن هر کنش و آدم و اتفاقی باشیم.
از خوردن یک خرمالوی سرخ و رسیده توی بشقاب تا بغل کردن یک کودک نوپا با
درشت ترین چشمهای دنیا، از حلقه نامزدی تا کنسرت شهرام شب پره. این که فکر کنی هر چه دم دستت، همیشگی و دایمی و
ابدی نیست، باعث می شود بیشتر ببینیش. هر لحظه ببینیش و تعجب کنی که هنوز
هست و شعف آن تعجب همان لذت معاشقه با اشیاست. وقتی بدانی حس خوب، رفیق جان یا عاشق دیرینه یا حتی خود تو، جایی و لحظه ای تمام می شوید و
جای هر چه و حتی جای تو یک سکوت و هیچ می نشیند؛ موجب این است که هر لحظه مراقبتش کنی. مراقبت کنی از خودت. هیجان بهرمندی تام از
همه آنچه هست چون می دانی که روزی دیگر نیست و جایش پر نمی شود با خودش از ملال جاریِ یک بودن ِ
مدام، می کاهد به قائده ای که دیگر اتلاف، خسران، ندامت، هر آنچه می شد که
بهتر باشد ولی جز دستمالی و حیف، نشده...هیچکدام را سبب نیست.
* عنوان یک ترانه است از کُلد پلی. یعنی : زندگی ات را زندگی کن - ربط چندانی به این پست نداشت همزمان داشتم می شنیدمش