یکی از دغدغه های همیشه ام این بود که چرا زودتر توی یک خیابان یا کافه یا
کلاس یا هر جا ، همزمان و هم مکان نشدیم؟ خیلی زمان زودتر...زودتر از آنچه که خیلی خوب و بدهامان برای هر کدام از ما، جدا از هم اتفاق بیفتند ؟ و خیلی سال را، خیلی کلاس ها و
کوچه ها و رقصها و صندلیها را ، خیلی سفرها را ، خیلی غذا و فیلم و پنجره و
فروشگاه و مهمانی و فرودگاه و مطب دکتر و سالن تئاتر با هم را، از دست
دادیم. اشتراک بالقوه مان در تجربه همه اینها را از دست دادیم و این از دست
دادن با آنچه که آینده آبستنش است جبران نمیشود. چون هیچ از دست دادنی
دوباره با همان کیفیت به دست نمی آید. هر چه با هم داشته بوده ایم و
داشته باشیم و خواهیم داشت، سر جای خود، ما قبل های مشترک بسیاری را از دست
داده ایم و هیچ کاریش هم نمیتوانیم که بکنیم
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
سخت است، مخصوصن برای کسی که آدم برداشتن یادگاریهای کوچک از روی زمینهای وسیع، آدم نگه داشتن برچسبهای کارتونی و آدم گم شدن توی تصویرهای گنگ حاصل از یک جمله باشد. شاید سخت هم نباشد ولی یقینن حیف که هست، بعله! حیف شد ولی با خیال آینده هم می شود لاسید، و به زودی آن هم به گذشته تبدیل می شود.
همیشه همه چیز اون زمانی که تو دلت می خواد که اتفاق نمی افته عزیز من. هنر تو باید این باشه که بتونی از چیزی که در زمان اکنون برات اتفاق می افته نهایت لذت و استفاده رو ببری و کیفیتش رو ارتقا بدی.
Post a Comment