8/23/2012

!!دم دم های صبح من دست خویش را باز کردم وگفتم وجب

رویای صادقه! ام این بود که ما؛ خیلی از ما، برای خیلی خیلی زیاد ننوشتن به جای خیلی خیلی زندگی کردن ، برای خیلی خیلی زیاد حرف نزدن به جای خیلی خیلی زیاد زندگی کردن، برای خیلی خیلی زیاد مته ها به خشخاشها نگذاشتن، برای خیلی خیلی زیاد قلنبه سلنبه نشدن، برای تکرر نداشتن و خیلی خیلی حضور نداشتن، برای توی دست و بال هم گیر نکردن و گیر نماندن ، برای تبدیل به گیره ابدی نشدن و زاری کننده تحت هر شرایطی نبودن و دایم در گلایه و شکوه به سر نبردن و خلاصه برای حمل روح راحت و قلب راحت و روان راحت و گوشه های لب بالا آمده و ابروان اخم نکرده و پیشانی چین نخورده، احتیاج داشته بودیم به شغلهای دوست داشتنی تر و آرامش بخشتر و جدیتر و چه بسا وقت پر کن تر فکری و یدی که درضمن پول ضخیمتر و خوشمزه تری هم از کنارش در بیاید تا تفریحات خیلی مفرح تر و جذاب تر و غلیظ تری را میسر بشود در وقتهای فراغت از آن شغل. اینجوری هم نام تحقیر آمیز جماعت بیکار برچیده میشد، هم نام غمگین کننده جماعت بی تفریح. حالا تف توی روح نظام سرمایه داری یا انگلیس خود نویس یا آمریکای جهان خوار یا هر چی

No comments: