من حرف چندانی ندارم برای چنین روزی . بیشتر از حرف، توی دلم سرخوشی کودکانه ای دارم از دیدن لبخند تو وقتی به من نگاه می کنی . وقتی می بینم که دست به هر فعلی ببرم از خوب، بد، حد وسط؛ تو مرا همچنان دوست داری و همچنان عزیز می داری و همچنان مهر می ورزی. وقتی می بینم موجودی هستم که هر وقت از دنیا روی خوش ندید ، پناهی داشت که برای آرمیدن و خانه ای داشت برای پناه گرفتن و آغوشی داشت برای رها شدن. پناه و خانه و آغوش امن منی . و من برای همه همه همه لحظه های لبخند و امید و گرما، برای زمینی که زیر پاهای لرزان من چنان نگاهش داشتی تا امان ایستادنم داد ، برای هر قطره مهربانی که توی چشمهای قهوه ایت پیچید و شد برکت گیاه زندگی ام ، برای همه آنچه گران بود و ارزانی حضور منَش داشتی بی دریغ، برای خانه مان که سقفش روی بودن تو ایستاد... مدیون مهر توام . تولدت مبارک خانم مادر ... که مایه تولد هر روزه منی
*دل من
که به اندازهء يک عشقست
به بهانه هاي سادهء خوشبختي خود مينگرد
به زوال زيباي گل ها در گلدان
به نهالي که تو در باغچهء خانه مان کاشته اي
و به آواز قناري ها
که به اندازهء يک پنجره ميخوانند
تولدی دیگر . فروغ
No comments:
Post a Comment