8/12/2011

وقتی به توسعه فکر می کنم به چه فکر می کنم

خیلی ساده ؛ به توسعه که فکر می کنم نه یاد پول نفت سر سفره های چهار خانه ام نه یاد انرژی بسته ای دویست . نه یاد عبای شکلاتی ام مقابل فرش قرمز ژاک شیراک خدابیامرز نه یاد آن همه کوشش برای به ثمر رساندن ساخت پل معروف جانبازان شهر رشت که پایه اش از اول کج بود و ما مردم خوش مشرب سرخ و سفید گیلک را می خنداند هر روز . به توسعه که فکر می کنم یاد وضعی نمی افتم که خوب می شود بالاخره یک روزی در کشوری که به هر حال خوب و بدش مال من است . پای من است . انگار کن که آش خاله .

خیلی خیلی ساده ، به توسعه که فکر می کنم ؛

1- یاد روزی می افتم که به یکی از کوچکترین اداره های مهاجرتی که تا حالا دیده ام سر زدم پی خواندن نامه ای که ادعا می کرد در هر اداره نزدیک محل سکونتم که بروم می توانم کارت اقامتم را بگیرم . سر راهم فکر کردم یک امتحانی کنم و خب طبق معمول ، پر بود از ایرانی و عرب و ترک . من پانزده دقیقه منتظر ماندم و بعد نوبتم شد در حالیکه سر میز کناریم هم یک خانواده ایرانی بودند و باز طبق معمول دنبال یک کارمند آشنا می گشتند (که گویا قبلا یک کاری را راه انداخته بود ) و هر چه افسر جدید پشت باجه بهشان اطمینان می داد که می تواند کمکشان کند و دقیقا دارد همان کار را انجام می دهد زیر بار نمی رفتند . وقتی پشت باجه منتظر بودم و به سوالها جواب می دادم و همزمان فکر می کردم برای صدور کارت روز خوبی را انتخاب نکردم چون بیش از چهار ساعت به پایان وقت اداری نمانده بود و تازه شروع درخواست دادنم بود ؛ افسر مسئولم گفت که باید عکس داشته باشم . خب می دانستم همانجا عکس می گیرند و خواستم عکسم را همانجا بگیرد . گفت پس به روبرو نگاه کنم و لبخند یادم نرود ! من لبخند زدم . چند عکس گرفت و پرسید کدامشان را دوست دارم . بعد حواسم بود که شماره پرونده ام را نیاورده ام از سر کار با خودم . نه تنها ناراحت و عصبی نشد که خیلی خونسرد و با خنده گفت سه شنبه ها روز مزخرفی است و درک می کند و خیلی سریع شماره پرونده ام را گذاشت جلویم . حتی گفت پس شبکه ای که اینهمه پول نگهداریش را می دهند به چه درد می خورد ؟ بعد پرسیدم برای اثر انگشت باید بیایم ؟ گفت باید ده ثانیه دیگر صبر کنم و او را ببخشم !! پشت همان کنسول که عکس می گرفت جایی تعبیه کرده بودند برای تبدیل و آنالیز اثر انگشت به یک فایل شخصی . من حتی لازم نبود بچرخم و کاغذ کنار دستم را امضا کنم . روبرویم صفحه شیشه ای بود و من با قلم نوری امضایش کردم و خب تصویر کارتم را نشانم داد با امضای خودم زیرش . و به من گفت تا پنج روز دیگر توی صندوق پستم کارتم را به همراه رسید ویزا خواهم داشت و روز خوبی داشته باشم .

2- یاد امروز هم خواهم افتاد از این به بعد . امروز که تا دیشبش نمی دانستم چه گند بزرگی زده ام و یک ماه و نیم است که وارد این خانه شده ام و دارم از کابلهای برق استفاده می کنم بدون اینکه قرارداد بسته باشم با شرکت برق ! چون اساسا نمی دانستم که این خانه جدیدی که هستم باید جداگانه به اداره برق اعلام شود . بعله خب تا الان این کشور از من پول برق نگرفته بود چون دانشجو محسوب می شدم . تازه گند دیگری هم زده بودم و قبض برقی را توی صندوق نامه ام دیده بودم و فکر کرده بودم چه خوب بدون قرارداد قبض صادر کرده اند و خوش خوشک برای خودم پرداختش کرده بودم !! غافل از اینکه قبض به اسم ساکن قبلی خانه است و مقدارش زیادتر از حدی است که برای من تازه وارد باشد ولی طبق معمول بی دقتی کار دستم داد و از طرف یکی دیگر به حساب اداره برق پول قابل توجهی را به باد داده بودم . حق شکایت هم نداشتم بنا به اجاره نامه ای که ذکر کرده بود قبض برق از اجاره جدا محاسبه می شود .

من تلفن زدم به شماره ای که روی قبض بود . پیامگوی خودکار اعلام کرد که من مشتری شماره هفت این خط تلفنم و چهارده دقیقه منتظر می مانم . بعد از چهارده دقیقه گوشی ام را از روی میز برداشتم و شنیدم که دارد اعلام می کند الان نوبت من است . به کسی که گوشی را برداشت گفتم ترجیح می دهم انگلیسی حرف بزنم آیا او هم می تواند ؟ با غلیظ ترین لهجه آمریکایی گفت که می تواند . بعد توضیح دادم چه شده . گفت یک دقیقه منتظر باشم . ماندم . بعد آمد و گفت که با مافوقش حرف زده و بسیار عذر می خواهد و البته که به من اعتماد کامل دارد ولی وظیفه حکم می کند که با بانک من تماس بگیرد و دوباره چک کند که این پول از حساب من به نام دیگری واریز شده برای اداره برق و بانک این را تایید خواهد کرد و پول را به من برخواهند گرداند اگر من بتوانم یک هفته حداکثر صبر کنم و بعد حسابم را چک کنم . من گفتم اوه ممنونم و البته که من اشتباه بزرگی کرده ام و قرارداد برق نبسته ام و تا حالا داشته ام غیرقانونی از برق استفاده می کردم و خب چه کار می شود کرد الان ؟ گفت دوست دارم مشتری اداره آنها باشم ؟ خیلی از همسایه های من مشترک آنجا هستند ولی می توانم بروم و فکر کنم و تصمیم بگیرم باز ! من گفتم دیشب وبسایتشان را چک کرده ام و قیمتها خیلی خوب بوده ولی نمی دانستم چقدر کیلووات باید ماهانه انتخاب کنم و خیلی فنی بوده به نظرم و من زیست بلدم الکترومکانیک که نخوانده ام ! او خیلی خندید و گفت که البته لزومی ندارد که من اینها را بدانم چون قراردادی را همین الان که با من حرف می زند دارد تنظیم می کند که بر اساس متراژ خانه و مقدار مصرف من متغیر باشد و بهترین و ارزانترین قرارداد ، یک ساله است . بعد هم توضیح خیلی خوبی داد در حد یک کلاس رفع اشکال فیزیک که چطور بر اساس کیلووات شناور می شود هزینه برق را محاسبه کرد و سیستم تبدیل مقدار مصرف به مقدار هزینه چطور کار می کند . من همه را خوب گوش دادم و خوشحال از گرفتن یک درس مجانی اکترونیک که همیشه تویش لنگ می زدم پرسیدم اگر زودتر از یک سال بخواهم از اینجا نقل مکان کنم چه می شود ؟ گفت از آنجایی که هر دو ماه به دو ماه قبض برق برایم می آید اگر پول را پرداخت نکنم آنها خواهند دانست که من از آن مکان رفته ام و قرارداد خود به خود لغو خواهد شد ولی اگر دوست داشته باشم و مایه افتخار آنها بمانم ! قراردادم را انتقال خواهند داد به هر منزل جدیدی که آدرسش را برایشان بفرستم . بعد هم از من اجازه گرفت که قرار داد را بخواند و "بله" من به مثابه امضا باشد و پولی که از طرف ساکن قبلی واریز کرده ام می رود به حساب قبض بعدی ام و پس از آن هم قبض ها به نام خودم صادر خواهند شد و اگر سوال یا مشکلی دارم خوشحال می شود کمک کند . من عذر خواستم بابت مشکلی که پیش آورده بودم . او به من اطمینان داد که بابت همین آنجاست و من اصلا ناراحت نباشم و هر تازه واردی می تواند از این اشتباهات کوچک بکند !!

من به توسعه فکر می کنم . به این اتفاقات فکر می کنم که از من کمترین هزینه و وقت و انرژی ممکن را می گیرند ولی در مملکت خودم می توانست روزها و روزها دوندگی و اعصاب خوردکنی در پی داشته باشد . می گویند که من در یک کشور توسعه یافته زندگی می کنم . تعریف توسعه را نمی دانم . راستش مفهومش برای من خیلی شخصی است . من فقط این را می دانم که چه زن باشم چه مرد ، چه دانشجو و کم پول باشم چه دارای یک کار تمام وقت و درآمد مکفی ، چه خارجی و تازه وارد باشم چه محصول سالها زاد و ولد درهمین خاک ، چه زبان این کشور را خوب بدانم چه گیر کنم تویش ، چه اینوری باشم چه هر ور دیگری ، حقوق من با حقوق پروفسور راهنمایم و باغبانی که دارد آن بیرون چمنها را می زند و جراحی که دوستم ازش وقت یک ماه دیگر را گرفته یکی است . ما همه به یک اداره برق تلفن می کنیم و به همگیمان یک جور اطمینان داده می شود که آدمهای باارزشی هستیم .



No comments: