یک اصطلاحی داشت ؛ به کسی که خیلی سوال میپرسید یا کنجکاو بود یا موضوعی را بیشتر از حد جدی میگرفت ، برمی گشت و توی چشم های طرف خیره میشد و میگفت : شما فعلا گیج باش تا من ببینم چه میشود . خب طرف می ماند اولش . بعد بنا به موقعیت یا قهقهه می زد یا اخم میکرد یا فحش میداد . من از نحوه ادای این جمله خیلی خوشم میامد . میخندیدم . ولی واقعا نمی دانستم چطور آدم میتواند بداند باید گیج باشد الان . اصلا این کیفیت فرمایشی فعل باش در کنار گیج بودن ، آنقدر مسخره بود که خداییش فحش می طلبید . من می خندیدم . و نمیدانستم آدم چقدر گاهی به گیج بودن محتاج است .
دیده بودم توی پروفایلش نوشته : . San Diego – State در همه این ماهها ، به نظرم خنگ ترین آدم دنیا آمده . گاوچران واقعی ، گاو . کشتی بدجور تکان میخورد ، میگفتند قطر لایه های یخ گاهی به متر میرسد و ما داریم در یک قطب واقعی سفر میکنیم . من دریازده نبودم . خوشحال بودم اما نه آنقدر که دوست داشته باشم برقصم . دوست داشتم آدمها را نگاه کنم و پرتقال بخورم . میدیدم که توی سالن رقص ، حرکت آدمها الگوی خاصی ندارد ، آنقدر کاتوره ای و رها بودند که آدم میماند اینها واقعا اینقدر شادند یا تلاش میکنند که شاد باشند ( و خب این دو با هم خیلی فرق دارد ) . من فکر میکردم و بدون اینکه بدانم برای خودم گیج بودم که آمد و با فاصله کنارم نشست و شروع کرد به حرف زدن . جوری که ماتم برد . نامم را ، فامیلم را ، تاریخ ورودم را ، محل زندگیم را ، تعداد دفعات کله به کله شدنمان توی آسانسور را ، تعداد دفعاتی که به او چشم غره رفته بودم را ، سر تکان ندادنهای مرا برای سلام ، همه را ، همه را به عدد و رقم حفظ بود . ماتم برده بود از این همه دقتی که معلوم نبوده تا الان . حرف میزدیم و من دیدم جزء معدود آدمهایی است که من اصلا ناراحت نمیشدم که وسط حرف زدنم سخت گیری کند وغلط بگیرد که he , not she / you were not you was . حتی نمی دانم چرا . شاید چون زبان مادری خودش بود . شاید چون لبخند میزد و ایراد میگرفت و میگذشت و گیر نمیکرد سر یک کلمه . شاید چون اولش گفته بود چه لهجه قشنگی ، شاید چون می دانست من ایرانیم ، شاید چون در حد توانش مودب بود . به فاصله نیم ساعت دیدم که فرانسه را با کمی مکث ، اسپانیش را خیلی طبیعی و آلمانی را مثل روبات حرف میزد . باز هم اشتباه کرده بودم .... باز هم از روی ظاهر یک آدمی ، حکم داده بودم : گاوچران . گاو . چقدر خوب نیست این . چقدر خوب نیست اصلا .
رُک بودن من ، در حد یک خصلت ژنتیکی به ترفیع رسیده . دیگر هیچ کاریش نمی توانم بکنم . مزه کردن حرف کار بسیار خوبیست . مزه کردن حرفها ، اینکه بدانی چی را در کجا بگویی و چه موقع بخندی و چه موقع جدی باشی و با کی خیلی خوشرفتاری کنی و با کی حفظ ظاهر کنی ، هنر بزرگیست . من از این کار خوب ، از این هنر بزرگ ، متنفرم . فکر میکردم با این روند ، تنها میمانم . فکر میکردم همه از من می برند به زودی . چون وقتی از کسی دلخورم میروم میگویم ببین دلخورم ازت . وقتی کسی را دوست ندارم ، نمی گویم عزیزم چطوری ؟ اصلا اهمیت چطور بودن کسی که دوست ندارم ، حتی به پیش پا افتادگی جمله :عجب هوایی شد امروز هم نیست برای من . پس نمی پرسم . خوشرفتاری من از قلبم میاید بیرون . نه از روی فکرم . توی ایران رعایتش خیلی سخت بود ، خیلی انرژی میگرفت . اینجا خوبیش اینست ، هر چه هست را به هر که هست می توانی بگویی . اگر نگویی ، از حق خودت استفاده نکرده ای . اگر غذای ناهارت کافی نیست ، می توانی راحت به دوستت بگویی : ببین نمی توانم به تو تعارف کنم. اگر وقت نداری بیشتر پیش مهمانت بنشینی به جای این پا آن پا کردن می توانی بگویی باید به بیرون راهنمایی اش کنی چون کار دیگری هست که واجبتر است برای تو . اگر ناراحت بشود ، تو مقصر نیستی . چون توهین نکرده ای ، ریا هم نکرده ای . راستش را گفته ای و این چقدر خوب است . و میپذیرم که در جای دیگری ، این چقدر خوب نیست ! که صداقت همه جا علیرغم معنای یکسانش ، تلقیها و کاربردهای متفاوت دارد . آن شب من حرفم را مزه نکردم ، گفتم ببین تو به نظرم خیلی دختر باز و لاابالی و باری به هر جهت بودی تا الان و ببخشید که نشناخته قضاوت کردم و قصدم توهین نبوده اما حسم همین بود . گفت همه را خودم می دانم . و خندیدیم . و از من نرنجید . و چه خوب شد که گفتم و چه خوب شد که نرنجید . کشتی آرام می رفت و گاهی تکان میخورد و من می فهمیدم باز هم یخها دارند خرد میشوند آن پایین .
حواسم نیست که چقدر بهتر است خوب و خوشرفتار و با سیاست باشم . هر کس هر سوالی بپرسد ، در مورد حس من به هر چیز ، من ِ گیج اول جوابش را خیلی راست و واقعی و صریح میدهم بعد یادم میاید که خب ، بازهم مزه نکرده ای که حرفت را . و باز یادم میاید که آدم چیزهایی را که دوست ندارد ، زود زود فراموش میکند . پس باز هم فراموش میکنم و برای خودم گیج می مانم تا ببینم چی میشود .
2/23/2010
sail your boat
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment