12/24/2009

و من لی لی می کنم ، با جیبهایی پر از تیله های رنگی

خوب خیلی ساده ، ترجیح این است : نه از شبهای میخوشی خبری باشد و نه از بوسه های سرخ .نه از کوله پشتی شاد و رهایت داستانی داشته باشی برای بازگفتن ، نه از چراغهای اغوا کننده قمارخانه ها در خم پسکوچه های سنگفرش . تالار آینه و موسیقی توی روزهایت نباشد و شبها را زیر برف پنبه ای و درختهای روشن کاج راه نروی . ترجیح ، نداشتن و نکردن و نشدن همه اینهاست برای اینکه دوست داشته شوی . و بله کلا ، همدردی ، ذائقه فربه تری می طلبد تا همخوشی !!! ببین حال دیگر با توست که دست در جیب و زمزمه زیر لب ، روی سنگفرشهای پیر ، کودکانه لی لی کنی یا دلت بخواهد که در کام ترجیح عمومی ، شیرین بنشینی و روح مغموم و از نوازش ناسیرابی بشوی که زندگی هر چه بر او سخت و سخت تر می گیرد و همین دوست داشته شدنش را آسان تر می کند ...

2 comments:

زنبق دره said...

عالی گفتی دختر! عالی...
امان از این جماعت که همه تو را مغموم و ناکام می خواهند
نه راضی به آنچه داری و بی نیاز از آنچه نداری و نمی خواهی داشته باشی

Unknown said...

خوشحالم که لا به لای وبلاگ گردی این متن رو پیدا کردم و خوندم، خوندنش من رو یاد پرسپولیس کار مرجانه ساتراپی انداخت، خیلی لذت بردم، امیدوارم صدای تق تق کفشهات موقع لی لی کردن، صدای بهم خوردن تیله های توی جیبت و صدای قهقه شادی از عمق لبخندت روح های مغموم و منتظر دوست داشته شدن رو هم بیدار کنه

بهترین ها