یکی در اینستاگرام پستی نوشته که: چقدر مهسا امینی به زنان ایران جسارت داد...
راستش نه. من اینجور فکر نمیکنم.
شاهد بودن بر معصومیت این دختر جوان که بی خبر و بی هوا کشتندش، چنان دردناک بود که زنان جسور را تبدیل به زنان خشمگینتر امروز کرد که بسیار شاهد جسارت زنانه بوده ایم. شاهد خروش و خشمگینیشان هم. ولی اینها هرگز با هم چنین آمیخته و توام و همگام نبود.
از جسارت و پایزنی مادران خاوران، مادران کوی دانشگاه، دانشجویان دختر ستارهدار، مادران ۸۸، گوهر عشقی، مادر نوید، عبادی، ستوده، هدایت، محمدی، کردافشاری، دختران خیابان انقلاب، جمع فعال مادران سیاهپوش شده از پرواز اوکراین، دهها اکتیویست محیط زیست و ژورنالیست زندانی شده، زنان ورزشکار که استعفا دادند، به قوانین مردسالارانه نه گفتند، در بیت رهبری هم اگر باید همراه تیم میرفتند کفش قرمز پوشیدند، آن زنی که نامش را نمیدانم وچندی پیش در فرمانداری ناکجایی روسریش را انداخت زمین و رویش لگد زد با فریاد لعنت، لعنت به این، لعنت... اینها اگر نهایت جسارت و شجاعت نیست پس چیست؟
هر تک نفری که اگر معتقد حجاب نبود هر جا توانست شال سر را شل کرد و اگر معتقد بود و شلحجاب را دید از کنارش گذشت... هر تک نفری که جلوی قاضی مغرور تکیه زده به تخت قوانین ناعادلانه نشست و گقت ببین مرا. بشنو. نگاه کن؛ و لابد مطمئن بود که دیده نشده و شنیده نشده...اما اینجور نبود. خوشه های خشم در خاک می رستند...
زنان رقصان در مترو، زنان آوازخوان به وقت شنیدن نوای ساز در خیابان و رستوران و کافه ها، زنان دوچرخه سوار در خیابانهای نامناسب برای دوچرخه، دختران در لباس مدرسه که با ماسک می رقصیدند و دلشان نمیخواست کسی بشناسدشان، آنها که زنگ تفریح جمع شدند و نرو بمان خواندند، همه این سالها همه این زنان رهانکننده و مطالبهگر،... گیرم بسیار آهسته ولی همواره پیوسته، اینها و صدها و هزارها و میلیونها... مشت نمونه خروار از نافرمانیهای مدنی بود برای احقاق و یادآوری حقوق اولیه انسانی و این زنان هر جا توانستند در دل یکی از دیکتاتورترین حکومتهای تاریخ معاصر، بیعمل نماندند.
خون مهساها وحدیث و غزاله و حنانه و... مثل آنچه در اساطیر میخواندیم: بی گناه روی زمین میریزد؛ گلی از آن قطره می روید و گلهایی و گلزارانی... هر گل سخن از جور رفته می گوید و هر بلبل گذرنده آوازی میخواند از صبحی که خواهد رسید.
شاهد بودن بر معصومیت این دختر جوان که بی خبر و بی هوا کشتندش، چنان دردناک بود که زنان جسور را تبدیل به زنان خشمگینتر امروز کرد که بسیار شاهد جسارت زنانه بوده ایم. شاهد خروش و خشمگینیشان هم. ولی اینها هرگز با هم چنین آمیخته و توام و همگام نبود.
از جسارت و پایزنی مادران خاوران، مادران کوی دانشگاه، دانشجویان دختر ستارهدار، مادران ۸۸، گوهر عشقی، مادر نوید، عبادی، ستوده، هدایت، محمدی، کردافشاری، دختران خیابان انقلاب، جمع فعال مادران سیاهپوش شده از پرواز اوکراین، دهها اکتیویست محیط زیست و ژورنالیست زندانی شده، زنان ورزشکار که استعفا دادند، به قوانین مردسالارانه نه گفتند، در بیت رهبری هم اگر باید همراه تیم میرفتند کفش قرمز پوشیدند، آن زنی که نامش را نمیدانم وچندی پیش در فرمانداری ناکجایی روسریش را انداخت زمین و رویش لگد زد با فریاد لعنت، لعنت به این، لعنت... اینها اگر نهایت جسارت و شجاعت نیست پس چیست؟
هر تک نفری که اگر معتقد حجاب نبود هر جا توانست شال سر را شل کرد و اگر معتقد بود و شلحجاب را دید از کنارش گذشت... هر تک نفری که جلوی قاضی مغرور تکیه زده به تخت قوانین ناعادلانه نشست و گقت ببین مرا. بشنو. نگاه کن؛ و لابد مطمئن بود که دیده نشده و شنیده نشده...اما اینجور نبود. خوشه های خشم در خاک می رستند...
زنان رقصان در مترو، زنان آوازخوان به وقت شنیدن نوای ساز در خیابان و رستوران و کافه ها، زنان دوچرخه سوار در خیابانهای نامناسب برای دوچرخه، دختران در لباس مدرسه که با ماسک می رقصیدند و دلشان نمیخواست کسی بشناسدشان، آنها که زنگ تفریح جمع شدند و نرو بمان خواندند، همه این سالها همه این زنان رهانکننده و مطالبهگر،... گیرم بسیار آهسته ولی همواره پیوسته، اینها و صدها و هزارها و میلیونها... مشت نمونه خروار از نافرمانیهای مدنی بود برای احقاق و یادآوری حقوق اولیه انسانی و این زنان هر جا توانستند در دل یکی از دیکتاتورترین حکومتهای تاریخ معاصر، بیعمل نماندند.
خون مهساها وحدیث و غزاله و حنانه و... مثل آنچه در اساطیر میخواندیم: بی گناه روی زمین میریزد؛ گلی از آن قطره می روید و گلهایی و گلزارانی... هر گل سخن از جور رفته می گوید و هر بلبل گذرنده آوازی میخواند از صبحی که خواهد رسید.