11/12/2020

As unique as you

منحصر ‌به فرد مثل خود تو؛ شعار و دستور کار شرکت Biontech است و به روند کار این شرکت اشاره می کند که: در درمان هر تومور به جای استفاده از داروهای موجود در بازار، باید به شاخصهای ژنتیک همان بدن توجه داشت و درمان جداگانه طراحی کرد. از سال دوهزار و هشت تا الان تلاش این شرکت بیوتکنولوژی این بوده که برای هر بیمار، با کمک گرفتن از ساختار ژنتیکی خودش، درمان را طراحی کند.

چند سال پیش بود که برایشان درخواست کار فرستادم. مصادف شد با بارداری و تغییرات استایل و شهر زندگی ام و متاسفانه جور نشد. اما ارادت و علاقه من به این شرکت سر جای خودش باقی ماند.

دو هفته پیش خواندم اعلام کرده که تا الان نود درصد مراحل آزمایشی روی بیماران کووید را با موفقیت پشت سر گذاشته اند. فکر نمیکنم تا الان، خبری از جهان فارما، توانسته باشد اینهمه نور امید در دل تک تک انسانهای این کره خاکی از کوچک و بزرگ بنشاند** چند روز پیشش دخترکم گفته بود در راهروهای مهدکودک اجازه ندارند مثل قبل آواز بخوانند. بخاطر خطرناکی کویونا (کرونا) که از راه حرف زدن بقیه را بیمار می کند...

اما همه اینها را نوشتم به قصد دیگری. به قصد یادآوری که اگر کسی از خویشان و دوستانتان، هنرپیشه و سلبریتی همزبان یا رییس جمهور و رییس سنای غیرهمزبانتان، یا حتی خودتان، از واژه ‌های دهاتی، فقیر، پناهنده، پناه‌جو، مترادف بی خانواده، بی اصل و نسب، غربتی، بدبخت،... استفاده میکند/ میکنید؛ مدیر عامل و بنیان‌گذار شرکت بیو‌اِن‌تِک؛ دکتر ساهین و همسرش دکتر توورکی، هر دو در خانواده های فقیر ترک بزرگ شده اند. پدر دکتر ساهین اهل روستا وکارگر کارخانه فورد بوده. خانواده های توورکی و ساهین به امید زندگی بهتر به آلمان مهاجرت کرده اند. بچه هایشان در مدارس معمولی با کمترین امکانات یک بچه خارجی کله سیاه مهاجر در خانواده روستایی درس خوانده اند...روز ازدواجشان، پس از مراسم عقد، برگشته اند سر کار در آزمایشگاهشان... الان که این نوشته را می خوانید، سهام شرکت بیو‌اِن‌تک رسیده به مرز چهارمیلیون یورو.

 * برسد به دست خیلیها. از ترامپ تا آن خانم سلبریتی که فکر میکنند پناهنده، دهاتی و کارگر، خیلی فحش بدی است و بیصبرانه منتظر  واکسن کووید هستند!

11/05/2020

خرمن ما را نماند حیله به جز سوختن...

استاد راهنمای مقطع دکترایم مردی سوئیسی آلمانی و در آستانه بازنشستگی بود. اهل غذای خوب و شراب مرغوب و طبیعت بکر. با چهره سرخ و سفید و بدنی ستبر، خصیصه ساکنین آلپ.

 آنقدر زندگی کرده بود که دیگر هیچ چیزی متعجبش نمی کرد. صرفا به گره‌های مردم جهان میخندید یا حوصله اش سر میرفت و ناسزایی میگفت و رد میشد. بین این دو، طیف دیگری را متصور نبود. ده سال از جوانی اش را به همه جهان سفر کرده بود. خرج سفرهایش را از راه شکستن هیزم در کلبه های چوب‌بری در جنگلهای مختلف در‌ میاورد. بعد سالها سفر، زندگی با بسیاری از اقوام و یاد گرفتن بسیاری زبان و آشنایی با بسیاری فرهنگ، برگشته بود کشورش و درس خوانده بود و خانواده تشکیل داده بود. هر بار حرفش پیش میامد برایم از سفرهایش به تهران و شیراز و اهواز و کابل و بخارا در دهه شصت و هفتاد میلادی میگفت. از افسانه بازارها، فرش ها، خوراک، کاشی ها، موسیقی و ادویه ها و مشخصا زعفران. تاریخ ایران را به دو بخش قبل از ملا و بعد از ملا تقسیم و تحلیل می کرد. گاهی از من معنی لغاتی را که یادش رفته بود می پرسید. خاطرش مانده بود که ایرانیان بسیاری در کوچه و خیابان کمکش کرده‌اند و بسیاریشان در کمال تعجبش برای آن زمان و جغرافیا، فرانسه یا آلمانی بلد بوده اند.‌ یادش مانده بود که از میوه ها و آجیل ها غذاهای عجیب و بسیار مطبوعی می ساخته اند (بعدها برایش فسنجان و خورشت به بردم؛ گفت با طعم و عطرشان رفته به آن سالهای طلایی). از مزارع سرشار و زرخیز افغانستان، از شوخ‌طبعی مردمش، از آرامش مردم بخارا، از زندگی جاری در بازار وکیل... حرف که میزد، در دل من یکی انگار نوحه میخواند... پس کجا رفتند آن ابرهای سپید شناور در آبی ترین آسمانهای جهان؟ پس کجا رفتند آن آواها، آن آرامش و روزمرگی؟ 

پرسیده بودم یک بار، در طول ‌تمام آن سفر به شرق، زیباترین منظره برایت چه بوده؟ 

خندیده بود: چشم زنان خاور میانه...

#جان_پدر_کجاستی