10/25/2018

جلفی که میخواست جلف باقی بماند

زیر عکسی از گوگوش که رو به دوربین، زیبا خندیده درحالیکه شلوار جین نیلی خوشرنگی هماهنگ با کلاه بره چرم قهوه ای به تن دارد، دهها کاربر فارسی زبان ضمن ادای دین به انواع فحشهای جنسی جهان، پیشنهاد کرده اند که پیرزن جلف دست از این سبکسری ها بردارد و برود در خانه اش بنشیند. حتی چند نفر خیلی پیگیرتر، طی چند پیام جوری روی این «الان باید به مردنت فکرکنی» تاکید کرده اند، انگار منتظر بودند گوگوش در عکس بعدی ( اگر هنوز از ترس نمرده باشد) کنار کفن و شمع و بشقاب حلوا در حال استغاثه و گریه کپشن بنویسد: خودم خودم را خفه میکنم امشب، تقدیم به شما عزیزان.
حالا گوگوش که گوگوش است و کلا جوری زیسته که عملا نشان داده حرف و عقیده مردم به جاییش نیست. اما واقعا این اقبال عمومی به جبر جوان ماندن از کجا آمده؟ طوری که جوانی مجوز انتخاب پوشش و مدل مو و رنگ و شغل و سانت پهنای لبخند یک انسان باشد و هر دهه افزوده بر عدد عمر باید مساوی باشد با نخواستن، کناره گیری و کاستن و کمرنگ بودن؟ لابد هم خویشفرما و داوطلبانه و هر چه زودتر بهتر که نشانگر آدم محترم جاسنگین آدابدان باشد؟ این مناسبات دست و پاگیر، زاده کدام مغز فلک زده ای بود از آن آغاز کار که اینجور هم دامن‌گیر شد؟ اینجور که حتی آدم نوجوانش را وا می دارد به کسی که صرفا چند دهه قبلش دنیا آمده و همچنان پرانرژی و زنده و پویاست بگوید جلف! و برایش خانه نشینی و مرگ تدریجی تجویز کند.
اصلا چرا کسی که پنجاه را رد کرده مجبور است از خواب بیدار شود؟ ته ته ماجرا مگر چند سال است که اگر یکی در شصت سالگی دلش عاشقی خواست حال سی ساله ها بد بشود؟ که گفته رنگ سرخ و نارنجی فقط برازنده صورتهای بدون چروک باشد؟ هیچ زن هفتاد ساله ای نباید برای تشویق تیم بسکتبال مورد علاقه اش سوت بزند؟ چه چیزی واقعا این وسط جلف و ناجور است؟ چرا مرد موسپیدی که رقص دوست داشته باشد باید مایه تعجب یا رقت قلب دیگری بشود؟ یا در بهترین حالت با دیدن دستهای چروک خورده ای که بادقت مانیکور شده اند بگویند آخی، ای جان! خب چرا جریان زندگی و گذر عمر عادی نیست که تابع سن با شاخص فعالیت، شیمی بدن و سوزاندن کالری متضاد هم باشند؟ ای جان برای چی؟ اگر یک آدم بیست و چهار ساله برود کلاس زبان چینی یا تنیس کسی می گوید ای جان! آخی؟ فرقش با هفتاد ساله در چیست که یک «آخی» باید بیاید کنارش؟

آیا باور عمومی جهان اینست که کاری که تیلرسوئیفت روی صحنه میکند باید برای مدونا ممنوع باشد؟ خب اینجور نیست. همین دو سال پیش به گروه آبا برای اجرای کنسرت پیشنهاد دستمزدی بالای چهارمیلیارد دلار دادند. پس جهان آن بیرون؛ بیرون از این انقیاد خسته کننده ما، مشتاق دیدار و شنیدن چهار نفریست که امروز بین هفتاد تا هفتاد و پنج سال سن دارند و دقیقا به خاطر معرفی ژانر متفاوتی از موزیک و گریم و اکت، بعد اینهمه سال سکوت هنوز با منت و خواهش ازشان «حضور» می خواهد.

به نظر من یک دست نامرئی روح آدمهای این دیار را به طرز غریبی به فرسودگی رسانده. ننوشتم به کهنسالی کشانده چون کهنسالی ایکس با ایگرگ برابر نیست. از آنجایی که هر کسی در اوج جوانی است هم لزوما زنده به زندگی نیست و چه بسا همه عمر دارد جلف را از باوقار جدا میکند!

10/07/2018

تا که پشکی مشک گردد ای مرید، سالها باید در آن روضه چرید

با دوستی حرف مي زدم که در یکی از بزرگترین کارخانجات داروسازی (ترجیح میدهم نام نبرم)، مدیر بخش فروش داروي بیماریهای خودايمني ( مثل ام.اس) در بازار خاورميانه است. سالی چند بار ماموریت می رود ایران، مثل همین چند روز پيش که تازه برگشته و من پرسیده بودم دستاورد سفر اخیرش به ايران چطور بود؟ خندید.
 برایم تعریف کرد که در همه سمینارهای بین المللی و جلسات بین قاره اي فارما، برای ساعتهای ممتد جلسات، چند استراحت کوتاه همراه پذیرایی های مختصری با چای و قهوه و آب میوه و فينگرفود (غذای بندانگشتي؟) در نظر گرفته میشود تا زمانی که ختم جلسه اعلام شود. اما تا حال هر هیأتی را برای نظارت یا بازرگانی برده ایران، از راه و رسم جلسات ایرانی مانده اند هاج و واج و او مجبور به توضیح بوده که چرا جلسه فلان ساعت، فرضاً دارد با یک ساعت و خرده ای تاخیر انجام می شود و باقی حاضرین هم خیلی عادی با این دیرکرد برخورد میکنند. و چرا در شروع هر جلسه حالا چه دیر و چه سروقت، یک پسربچه اول باید بیاید آن بالا بنشیند و سر صبر برای حضار قرآن تلاوت کند. و چطور پس از یک نشست در نهایت دو ساعته، حضار به بیرون هدایت میشوند و با میزهای طویل چلوکباب و باقالی پلو و دوغ و نوشابه و گلدان گل مواجهند انگار جشن عروسی است جوری که تخمین هزینه سرسام آور چنین جلساتی، فارغ از خروجی خنثی یا منفی و مثبت آن برای هر مدیر غیر ایرانی قابل درک نبوده تا به امروز. همه اینها به کنار، مدیران ارشد ایرانی در بخش تصمیم گیری واردات دارو اغلب نه تنها در حوزه داروشناسی، داروسازی، زیست شناسی و ایمنی شناسی متخصص نیستند بلکه در چند مورد خاص (خودش واژه کله گنده ترین را به کار برد) تحصیلات مبهمی در رشته های نامعلومي دارند که باعث می شود جملات تخصصی، اول به سطح ترجمه گوگل و ويکيپديا، و سپس به سطح اکابر و لحن کوچه بازار استحاله پیدا کنند. 

راستش من خیلی دلم میخواهد همواره امید به بهبود اوضاع اقلیم مادری ام داشته باشم. دوست دارم زیبایی ها را ببینم و از یاد آنها دلم روشن شود به فردایی که بهتر است. ولی مستمر نهالک نحیف امیدم به در بسته می خورد. فکر میکنم اگر در راس حوزه تحقیقات پزشکی و خدمات درمانی و دارویی چنین افتضاحی حاکم است، در حوزه اقتصاد، سیاست و قضا دیگر "خود همي پیداست از زانوی تو"*

*از مولاناست